16 مرداد 1389 |
خداوندا می خواهم با تو صحبت کنم و راز و نیاز نمایم ای همه هستی و همه راز و نیاز من . دیوانه روی تو هستم و آواره کوی تو . در پس پرده با تو سخن می گویم به امید آن روز که پرده ها بر افتد و مستغرقت شوم . پروردگارا این شور و مستی را از من نگیر و لحظه به لحظه سرمستم کن . حال خوشی دارم . مستم و ویران و منتظر . امرزگارا در کوی تو قدم زدن سراسر لطف است و مهر و شفقت . همه چیزم متبرک گشته و چون حرف می زنم به گمانم تویی و چون راه می روم در کوی تو هستم و چون می بینم و می شنوم گویی ترا می بینم و ترا می شنوم . تمام وجودم از عشقت مشتعل گشته و هر لحظه دوست دارم سخن بگویم و آن هم با تو . دوست دارم سکوت کنم و در سکوتم تو را فریاد بزنم . دوست دارم چون سرگشته گان سر به کوی و بیابان نهم و ترا فریاد بزنم اما وقتی به خودم می آیم می بینم که در دور دست ها نیستی بلکه تو را کاملاً در خودم احساس می کنم . می بینم نشستن و سکوت در یک نقطه بسی زیباتر از این است که دیوانه وار بگردم . چون مینشینم از سرگشتگی و سرمستی و مشتاقی دیدارت آرام و قرار ندارم . قلبم به درد آمده و ترا در آن کاملاض حس می کنم . زندگیم هماکنون است که برکت یافته است . این برکت اطرافیانم را نیز متبرک نموده است . تلاش که می کنم به بی تلاشی می رسم . بی تحرک که هستم دیوانه می شوم و باید تلاشم را آغاز نمایم . واقعاً جوینده ای سرگشته شده ام ، سرگشته ای آواره و آواره ای عاشق و عاشقی در انتظار و انتظارم بس زیباست . نمی دانم چه نامت نهم . آیا همان اقیانوس عشق و رحمت نامت نهم ، خداوند نامه نهم یا ویران کننده قلوب در خواب . نمی دانم چه نامت نهم . نمی دانم اما احساست مرا شیداتر مینماید و هر لحظه مشتاقیم را صد چندان می کند . کمکم کن تا اینبار بتوانم آنچنان که شایسته توست به سویت آیم و در این راه تنهایم نگذار . تویی امرزگار ف تویی کردگار و تویی اگاه به همه احوال .
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|