خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 177
بازدید کل : 39973
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


ناگفته

 

خیلی از اوقات پیش می آید که می خواهم مطلبی رو بنویسم و در وبلاگم قرار بدم . نوشتن رو که آغاز می کنم اشعار و مطالب بزرگانی چون مولانا ، حافظ ، اشو و دیگران به ذهنم می رسد و می نویسم . در پایان می بینم عمده مطلب من شعری از حافظ و مولانا با متنی از اشو و دیگران شده است . به فکر فرو می روم . با خود می گویم خدایا آیا همین مطلب را در وبلاگم ثبت کنم یا اصل مطلب را . لذا به اصل مطلب می پردازم و فرموده نگارند ه اصلی را بی کم و کاست می نویسم و منتشر می کنم . امروز این بیت استاد سخن و مرشد عرفان به ذهنم خطور کرد که می گوید :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                               دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کل مطلب را یافته و منتشر کردم . با خواندنش منقلب گشتم و با خود گفتم : پروردگارا . بنازم به عظمتت . ما را نیز پذیرا باش
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
روزهافکر من این است و همه شب سخنم

 

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم * * * که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ * * * به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا * * * یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین میدانم * * * رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک * * * دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست * * * به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او میشنود آوازم؟ * * * یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون مینگرد؟ * * * یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی * * * یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد * * * از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم * * * آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود میگویم * * * تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی * * * والله این قالب مردار، به هم در شکنم
 
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید. قصه بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید. شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟/سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟. ..................................................................................................................................................................... روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم/ساکن کوی بت عربده جویی بودیم. عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم/بسته سلسله سلسله مویی بودیم. کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود. ..................................................................................................................................................................... نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت/سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت. اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت. اول آنکس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم. ..................................................................................................................................................................... عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او. بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او. این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد/کی سر برگ من بی سروسامان دارد. ..................................................................................................................................................................... چاره اینست و ندارم به از این رای دگر/که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر. چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر/بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر. بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود/من بر این هستم و البته چنین خواهد بود. ..................................................................................................................................................................... پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست/حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی. قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست/نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست. این ندانسته که قدر همه یکسان نبود/زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود. ..................................................................................................................................................................... چون چنین است پی کار دگر باشم به/چند روزی پی دلدار دگر باشم به. عندلیب گل رخسار دگر باشم به/مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به. نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش/سازم از تازه جوانان چمن ممتازش. ..................................................................................................................................................................... آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست/میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست. از من و بندگی من اگر اش عاری هست/بفروشد که به هر گوشه خریداری هست. به وفاداری من نیست در این شهر کسی/بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی. ...................................................................................................................................................................... مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است/راه صد بادیه درد بریدیم بس است. قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است/اول و آخر این مرحله دیدیم بس است. بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر/با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر. .....................................................................................................................................................................


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به صد افسانه و افسون نرود/چه گمان غلط است این برود چون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود/دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود ..................................................................................................................................................................... ای پسر چند به کام دگرانت بینم/سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم مایه عیش مدام دگرانت بینم/ساقی مجلس عام دگرانت بینم تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند/چه هوسها که ندارند هوسناکی چند ..................................................................................................................................................................... یار این طایفه خانه برانداز مباش/از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش/غافل از لعب حریفان دغل باز مباش به که مشغول به این شغل نسازی خود را/این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را ..................................................................................................................................................................... در کمین تو بسی عیب شماران هستند/سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند/غرض اینست که در قصد تو یاران هستند باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری/واقف کشتی خود باش که پایی نخوری ..................................................................................................................................................................... گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت/وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت/با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند/سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

(وحشی بافقی)

نویسنده : سرگشته
شهامت

 

شاعر آمريكايي به نام والت ويتمن مي گويد:‌ « من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم و بر من هرچه مي گذرد بر تو هم مي گذرد، زيرا هر اتمي كه به من تعلق دارد به تو هم تعلق دارد. »‌ اين پيام تمام مكاشفه گران عالم، پيام تمام كسانيكه به شناخت رسيده اند، مي باشد. بگذار همه قلبت بگويد:‌«‌ من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم. »‌ اما به ياد داشته باش كه خويشتن همان «‌ خود »‌ نيست، بلكه چيزي فراتر از خود است. «‌خود »‌،‌ ساخته و پرداخته ي توست. خويشتن، جزيي از وجود خداست. جزيي از وجود برتر توست. خويشتن، تو را فردي جدا و مستقل نمي سازد. از تو يك جزيره نمي سازد. تو را در وحدت با كل نگاه مي دارد. از اين روست بزم شادي، ‌از اين روست شادماني، از اين روست شور و سرمستي. عشق، شادماني، بزم شادي،‌ خدا،‌ حقيقت، ‌آزادي – همه اينها جنبه هاي متفاوت يك پديده واحد هستند. تو «‌خود »‌ را ترك گفته اي. وارد واقعيتي چند بعدي شده اي كه همه اينها رادر بردارد. اما براي اين كار نيازمند شهامت هستي. نيازمند جرات هستي. شهامت كافي پيدا كن تا با تمام وجود زندگي كني. تا همساز با نامحدود، همسازبا جاودان زندگي كني.
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
درباره مدیتیشن

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد،

اما تمرکز نداشته باشد.

اشو

 

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد، اما تمرکز نداشته باشد. هشیاری آگاه بودن از همه چیزهایی است که در حال روی دادن هستند. شما به گونه عادی نمیتوانید آگاه باشید از همه چیزهایی که در حال رخ دادن هستند زیرا بدین گونه نا متمرکز خواهید شد. بخش نفی شده، بخش ناخود آگاهتان تنها زمانی میتواند پویا و آفریننده باشد که شما به زندگی ابعاد تازه ای بیفزایید ابعاد سرخوشی و بازی کردن را .

منظور از سرخوش بودن این است که توانایی شاد کامی جستن از لحظه به لحظه همة چیزهای رخ دهنده بر خود را داشته باشید. در شادکامی،  خود کنش است که ارزشمند است. چنانچه بتوانید هر کنشی را در خودش ارزشمند سازید، آن گاه سرخوش شده و میتوانید آن را جشن بگیرید. سرخوشی در لحظه است در خود کنش است نه در دلواپسی رسیدن به دستاوردهای آن. چیزی نیست که بخواهید به آن دست یابید.

وقتی ارتباط با کل هستی دور از گزینش باشد و به هر چیزی اجازه پیش آمدن دهید، این شادکامی مدیتیشن است. آگاهی یافتن از ناخودآگاه یعنی آگاهی از این که ذهن شما آگاه نیست و ذهن آگاه تنها بخشی از ذهن است ، من هر دو بخش هستم،  و بخش بزرگتر نامشروط و بی قید و بند است.  مدیتیشن کوششی است برای پر یدن به ناخودآگاه. با حسابگری نمی توان پرش را انجام داد زیرا هر محاسبه ای آگاهانه است و ذهن آگاه به شما اجازة پرش را نمی دهد. مسیر ناخودآگاه تاریک و ناشناخته است و به دیدة فرد نابخردانه بنظر میرسد، بنابراین اگر برای ورود به مدیتیشن اندیشه کنید راه به جایی نخواهید برد چرا که بخش اندیشنده به شما اجازة چنین کاری را نخواهد داد.

شما نمیتوانید بدون اندیشیدن خیز بردارید و بپرید بنابراین به دستاو یزی نیاز دارید، دستاویز تنها برای آموزش دادن به ذهن نیاز است وگرنه به کار نمیآید. پس از پرش خواهید گفت به دستاویزی نیاز نبود.

دستاویز چیزی ساختگی است. کلکی است برای آن که ذهن خردگرای شما آرام شود تا بتوان آن را به ناشناخته ها هل داد. یک روش نیرومند نه تنها ذهن بلکه تن و احساس شما،  همة هستی تان  را در بر میگیرد. هیچ شیوه ای نمیتواند خواستگاه مدیتیشن باشد از این رو هر شیوه ای امکان پذیر است هر شیوه ای یک دستاویز است. همة شیوه ها دروغین اند.

همة چیزی که مورد نیاز است این است که به کمک هر دستاویزی از ذهن خود به بیرون هل داده شوید.باریک سازی تمرکز ذهن زمانیکه به بیرون رو دارید، سودمند است اما به درون که رو داشته باشید زیان بار و کشنده است. در پیوند با دیگران کارآمد و در پیوند با خود انسان عامل خودکشی است.

کسی داناست که بتواند هر دوی نیاز ها را برآورده کند. ذهن را چون یک ابزار بکار برید نه چون غایت همة چیزها. همین که فرصتی دست داد از آن بیرون آیید. آن گاه دم را غنیمت شمرده و از آن، از خود هستی شادکامی بجویید.

osho.com

رها کردن شرطی شدگی ها از راه مدیتیشن داینامیک امکان پذیر است .  چنین رهایی بدون علت بدست خواهد آمد. مدیتیشن شرایطی را فراهم میکند تا به ناشناخته برسید. هر چیزی پیش آید کردة شما نیست چیزی خواهد بود که رخ میدهد.

از راه بندهای منفی ، از طریق مدیتیشن میتوانید به سوی دیگر هل داده شوید. وقتی شما از گذشته خود بگسلید آن گاه در همان دم انفجاری رخ میدهد و درست همان دم به مرکز میروید و در هستی خود متمرکز میشوید آن گاه همة چیزهایی را که همواره از آن تان بوده اند و همة چیزهایی را که هم اینک در انتظارتان هستند را خواهید شناخت.

هدف زندگی آگاه شدن است. شما از چیزی آگاهی دارید . در مدیتیشن هیچ موضوعی یافت نمیشود و تنها خود آگاهی برجا میماند. در مدیتیشن در گام اول شما می بایست هم از موضوع نگرش تان آگاه باشید و هم در کنار این موضوع از کسی که مینگرد. در گام دوم مدیتیشن، هم شناسنده و هم موضوع شناسایی را رها کرده، و تنها آگاه باشید این هدف ناب مدیتیشن است. برای آگاهی نیاز به موضوعات بیرونی دارید در غیر این صورت احساس خواب آلودگی میکنید. موضوعات زیاد باعث بی خوابی میشود. با موضوعات تازه شما آگاه تر میشوید چیزهای کهنه خسته کننده میشوند. وقتی چند زمانی با یک موضوع زندگی کردید هشیاری خود را بدان از دست میدهید. دل تان را میزند. تکرار یک مانترا خستگی و خواب ژرفی را به بار میآورد.

شما به ذهن نیاز دارید که حتی اگر چیزهای تازه ای هم یافت نشوند باز بتواند هشیار باشد. اگر آگاهی به چیزی وابسته باشد این چیز به ناگزیر باید تازه باشد. آگاهی بدون موضوع، آزادی میآورد هر وقت دلتان خواست به خواب روید یا بیدار شوید. شما از جهان موضوعات آزاد میشوید.اگر خواهان خشنودی ، آرامش ذهن، سکوت و خواب هستید خوب است که پیوسته با موضوعات یکنواخت به سربرید ولی این کار عرفانی نیست . در پیوند با  یوگا می بایست خردورزانه پیش روید اما تنها برای اینکه به پهنه چیزهایی که با خرد جور در نمیآیند پرش کنید. نهایت ناگزیر است که نابخردانه باشد. سرچشمه می بایست از شما بزرگتر باشد. سرچشمه ایکه شما و همه چیز همة گیتی از آن آمده است و بار دیگر بدان فرو میرود و در آن ناپدید میگردد می بایست بیش از خرد باشد.

Zorba The Buddha-by OSHO International Meditation Resort. Pune. India.jpg

یوگا می گوید خردگرایانه است که انسان چیزهای نابخردانه را به پندار در آورد. کسی که الوهیت را تجربه کرده در اثبات آن کوشش نخواهد کرد. کل را نمیتوان با پاره هایش اثبات کرد اما میتوانیم آن را حس کنیم. میتوان به ژرفای درون رفت. بگویید من خدا را باور دارم چون نمیتوانم او را اثبات کنم. باور دارم چون امکان پذیر نیست. اگر بود نیاز به باور کردن نبود چرا که جای خود را به یک ایده عادی میداد. ایمان چیزی ذهنی نیست، پرشی است به درون ناممکن. مدیتیشن روشی است برای آوردن شما تا سرحد خرد و نیز یک روش پریدن است .مدیتیشن در نهایت با شیوه های بیخردانه سروکار دارد.

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
مدیتیشن به زبان ساده

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات.

اشو

 

اکثر افراد فکر میکنند که مدی تیشن نشستن در گوشه ای و یا تمرکز کردن افکار بر چیزی مشخص است! در صورتی که این ایده اشتباه است!

مدی تیشن  به زبان ساده چیزی نیست به جز خاموشی ذهن و با هستی یکی شدن و در خدا حل شدن. یا اگر بخواهیم آن را به صورتی دیگر تعریف کنیم باید بگوییم که نشستن مانند نیلوفر و… در گوشه ای و یا تمرکز کردن بر چیزی ،  مدی تیشن  نیست!

این ها همه راه ها و تکنیک هایی برای رسیدن به مدی تیشن  میباشد. در زمان مدی تیشن  شما وارد بعد بی زمانی خواهید شد. تمامی این تکنیک ها (چه به صورت داینامیک و چه آروم و یا تنفسی یا …..) راه هایی هستند که رسیدن به حالت مدیتیشن  را آسان میکنند. و شما را در وضعیتی قرار میدهند تا آسانتر وارد درون خود شوید.

اشو اعتقاد دارد قبل از این مراحل در دنیای نوین، بشر باید اول خود را عمیقن پاکسازی  بکند و پس از آن میتواند به حریم مد یتیشن  وارد شود!

برای مثال: شما اگر نیم ساعت به یک شکل در گوشه ای بنشینید و هیچ کاری نکنید و یا اگر بخواهید حتی فقط به یک چیز فکر کنید، این تقریباً غیر ممکن است!

چون لحظه ای ممکن است بدنتان خارش بگیرد، دست و پایتان بخواب رود، فکرهای دیگری به سراغ شما بیاید، و…

ما مانند پیاز می مانیم، و دارای لایه ها و پوسته های متعددی هستیم، و باید بوسیله راه ها و تکنیکهای مختلف این پوسته ها را بیاندازیم تا به مرکز وجودمان برسیم.

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات . شما فقط هستید و این بسیار خوشایند است .هنگامی که شما , نه در لایه بدن و نه در سطح ذهن هیچ کاری انجام نمی دهید , هنگامی که تمام فعالیت ها متوقف میشود و شما فقط هستید … همین ” بودن ” مدی تیشن است . مدی تیشن چیزی نیست که آن را انجام بدهید یا آن را تمرین کنید , تنها باید آن را تجربه کنید و بچشید .

هر گاه زمانی پیدا میکنید که فقط میتوانید ” باشید ” انجام هر عملی را متوقف کنید .فکر کردن نیز به نوعی انجام کاری است , تمرکز کردن نیز به همین صورت . حتی اگر برای یک لحظه هیچ کاری انجام ندهید و در بی عملی محض در هسته مرکزی وجود خود در آرامش بسر برید وارد حالت مدی تیشن شده اید و اگر یک بار چنین وضعیتی را تجربه کنید خواهید توانست تا هر زمان که دوست دارید در آن باقی بمانید و در نهایت میتوانید برای تمام مدت بیست و چهار ساعت شبانه روز در این حالت باشید.

یک بار که متوجه شدید چگونه میتوانید وجود خود را در حالتی آرام و بدون تنش نگاه دارید , آرام ارام خواهید توانست حتی در حال انجام کارهای مختلف نیز هوشیاری و آگاهی خود را به گونه ای حفظ کنید که وجودتان دچار هیچ گونه تنشی نشود . البته این قسمت دوم مدی تیشن است ، در بخش اول باید یاد گرفت که چگونه فقط  ”بود ” و سپس یاد میگیریم چگونه در حال انجام کارهای کوچک مثل تمیز کردن زمین و یا دوش گرفتن هوشیار و آگاه باقی بمانیم و در مرکز وجود خویشتن باشیم . در این صورت خواهیم توانست کارهای پیچیده تری را نیز با همین اگاهی انجام دهیم .

بنابر این مدی تیشن به هیچ وجه در تقابل با عمل کردن و فعال بودن نیست . مدی تیشن به این معنی نیست که باید از زندگی فرار کرد . مدی تیشن نوع جدیدی از زندگی کردن را به شما می اموزد.

در این حالت شما مرکز گردباد حوادث و تغییرات زندگی اطراف خود خواهید بود . زندگی شما در گذر خواهد بود ، حتی باشدت بیشتر ، بالذت ، شفافیت و خلاقیت بیشتری ، و در عین حال شما کامل از آن جدا هستید و هیچ وابستگی ای ندارید ، تنها نظاره گری هستید بر فراز تپه هایی دور دست که به سادگی نظاره میکنید هر آنچه را که در حال اتفاق افتادن در اطراف است . شما فاعل و انجام دهنده نیستید بلکه تنها نظاره گری هستید که به نظاره کردن ادامه میدهید . این نکته راز اصلی مدی تیشن است که تنها نظاره گر باقی بمانید .

در این حالت انجام شدن فعالیت ها و کارها خود به خود و بدون هیچ گونه مشکلی صورت می پذیرد : خرد کردن هیزم ، کشیدن آب از چاه … میتوانید کارهای کوچک و بزرگ را به همان صورت قبل انجام دهید، تنها یک چیز ممنوع است و آن این است که نباید به هیچ وجه حالت “در مرکز بودن ” خود را از دست بدهید . هسته اصلی و روح مدی تیشن این است که آموزش ببینیم چگونه نظاره کنیم . صدایی می آید ، شما در حال شنیدن آن هستید . در این حال موضوع , یعنی صدا وجود دارد و شما که در حال شنیدن آن هستید نمیتوانید نظاره گری پیدا کنید که در حال نظاره هر دوی اینها یعنی صدا و شما باشد . ولی در وجود شما نظاره گری هست که هر دو را نظاره میکند . این پدیده ای است بسیار ساده . شما در حال تماشا کردن درختی هستید , شما اینجا هستید و درخت نیز آنجاست , ولی آیا میتوانید چیز دیگری را نیز ببینید ؟

شما در حال تماشا کردن یک درخت هستید و در عین حال نظاره گری در وجود شما هست که شما را در حال تماشا کردن درخت , نظاره میکند . نظاره کردن مدی تیشن است . آنچه نظاره میکنید اصلن اهمیتی ندارد . کیفیت نظاره کردن ، کیفیت آگاه و هوشیار بودن ، چیزی است که مدی تیشن نامیده میشود .

یک نکته را همیشه به خاطر داشته باشید : مدی تیشن یعنی آگاهی و هر کاری که با آگاهی انجام شود مدی تیشن است . خود کاری که انجام میشود اهمیتی ندارد بلکه مهم کیفیتی است که با آن، کار خود را انجام میدهید. قدم زدن میتواند یک مدی تیشن باشد اگر آگاه و هوشیار قدم بزنید . نشستن میتواند مدی تیشن باشد اگر همراه با آگاهی باشد . گوش دادن به آواز پرندگان اگر با آگاهی همراه باشد ، مدی تیشن است . حتی گوش دادن به سر و صدای درونی ذهن شما نیز اگر هنگام گوش دادن آگاه و هوشیار باقی بمانید میتواند یک مدی تیشن باشد . کل مساله این است که زندگی شما نباید در خواب و رویا باشد . در این صورت هر آنچه بکنید مدی تیشن است .

اولین گام در آگاهی , نظاره بدن خودتان است , سپس آرام آرام از هر حرکت و هر وضعیت بدن خود آگاه و هوشیار خواهید شد . همینطور که آگاهی شما افزایش می یابد , معجزه ای شروع به اتفاق افتادن میکند و خیلی از کارهایی که قبل عادت داشتید انجام دهید به سادگی حذف خواهند شد . بدن شما آرامش بیشتری تجربه خواهد کرد و هماهنگی بیشتری را در آن احساس خواهید کرد .

گام دوم , آگاه شدن از افکار تان است . افکار شما بسیار ظریف تر از بدنتان میباشد و البته خطرناک تر هم هستند . هنگامی که از افکار خود آگاه میشوید، بسیار شگفت زده خواهید شد که در درونتان چه می گذرد . اگر هر آنچه از ذهنتان می گذرد را در برگه ای ثبت کنید , هنگامی که دوباره آن را مرور کنید بسیار تعجب خواهید کرد . تنها به مدت ده دقیقه آنچه از ذهنتان میگذرد را بر روی کاغذی یادداشت کنید ، پس از خواندن آن متوجه خواهید شد که چه ذهن دیوانه ای دارید، به علت عدم وجود آگاهی این دیوانگی مدام به صورت یک ” زیر جریان ” در درون ما در حال گذر است . این دیوانگی هر آنچه انجام می دهید را تحت تاثیر قرار میدهد و بر هر انچه انجام نمی دهید نیز تاثیر میگذارد . این دیوانگی که در درون شماست باید متحول شود . معجزه آگاهی این است که برای این تحول نیازی نیست کاری انجام دهید جز اینکه آگاه و هوشیار باقی بمانید . خود پدیده نظاره کردن، این دیوانگی را تغییر میدهد . به آهستگی این دیوانگی ناپدید میشود و افکار شما شروع به تبعیت از یک الگوی خاص میکنند ، دیگر آشوب و اغتشاشی در افکارتان نظاره نمی کنید بلکه افکارتان بیشتر از بیش هماهنگتر خواهد شد و آرامشی ژرف بر وجودتان حاکم میشود.

هنگامی که بدن و ذهن شما در آرامش باشند متوجه خواهید شد که آنها هماهنگ با یکدیگر عمل می کنند و در واقع پلی میان آنها وجود دارد . برای اولین بار هماهنگی میان ذهن و بدن  بوجود خواهد آمد و این هماهنگی کمک شایانی برای برداشتن گام سوم می کند : آگاه شدن از احساسات و هیجانات .

این ظریف ترین لیه وجودی شما و مشکل ترین آن است ولی اگر بتوانید از افکار خود آگاه شوید با این مرحله تنها یک قدم فاصله خواهید داشت . کمی اگاهی بیشتر مورد نیاز است که احساسات و هیجانات شما ظاهر شوند . هنگامی که شما از تمامی این سه لایه آگاه شوید ، هر سه ایه تبدیل به یک پدیده میشوند و در این صورت مرحله چهارم اتفاق می افتد که چیزی نیست که شما بتوانید خود آن را انجام دهید . این مرحله به خودی خود اتفاق می افتد .

چهارمین مرحله آگاهی نهایی است که باعث میشود انسان کاملن بیدار و روشن بشود . در این مرحله انسان از آگاهی خود آگاه میشود . در این مرحله انسان تبدیل به بودا می شود . و تنها انسان هایی که به اشراق رسیده اند میدانند این مرحله چیست . بدن لذت را میشناسد ، ذهن شادی را تجربه میکند ، دل خوشحالی را درک میکند و فقط افرادی که در مرحله چهارم قرار دارند میدانند سرور و شادی چیست . نکته مهم این است که شما آگاه و هوشیار به نظاره کردن ادامه میدهید و به این ترتیب آرام آرام نظاره درونی شما ثابت و پایدار میشود و تغییر و تحول درونی در شما صورت میگیرد . در این حالت آنچه را که مورد نظاره قرار می دادید، ناپدید میشود و برای اولین بار خود ” نظاره گر ” موضوع ” نظاره ” میشود و شما به مقصد نهایی می رسید

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
گفتگو با خدا

خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم.

نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي،

همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد.

نيك نگريستم؛

در فرودهاي زندگيم،

هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود،

دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد.

اما در فراز هاي زندگيم،

هر كجا كه سختي و درد و رنج بود،

تنها يك رد پا مي ديدم.

گفتم: " اي خدا!

قرار بود كه تو همواره با من باشي،

اما در هنگام مصيبت و بلا،

آنگاه كه سخت به تو محتاجم،

چرا تو با من نيستي؟

رد پايت را نمي بينم؟ "

خداوند لبخندي زد و گفت:

" آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛

زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. "

خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! "

(اشو : كتاب زبان فرشتگان)

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چکار
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

عطار

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سرزمینی که انسان هرگز تلاش نمیکند آن را کشف کند

انسان پدیده ای غریب است ، به فتح هیمالیا می رود،به کشف اقیانوس آرام دست می یازد

به ماه ومریخ سفر می کند،تنها یک سرزمین است که هرگزتلاش نمی کند آن را کشف کند

وآن دنیای درونی وجود خود اوست.

اشو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سنگینی تنهایی

سنگینی تنهایی از نبودن دیگری نیست

سنگینی تنهایی به‌خاطر جدایی از خود است

آن‌که دلت برایش تنگ شده، خودت هستی

ما برهنه و تنها به‌دنیا می‌آییم، اما پر از حیرتیم

به کودکان بنگر که چگونه شادند

همیشه آماده‌اند تا چیزهای تازه را کشف کنند

و پُرند از شوق زندگی‌ با بزرگ شدن، در قوانین اجتماعی

و توقعات پدر و مادرمان ـ‌که از قضا ما را دوست هم دارند!‌ـ حبس می‌شویم

و آهسته آهسته… خودمان را فراموش می‌کنیم

تو تنهایی… دیگری تنهاست

حالا دو تنها با هم ملاقات می‌کنند

ماه عسل؛ شیرینی ملاقات با تنهایی دیگر است

و شوق این‌که دیگر تنها نیستی

دیر یا زود می‌فهمی که «حالا می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟

اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد.

او هم به‌اندازه‌ی من تنهاست… حالا دو تنها با هم هستند…»

دو زخم حتی اگر باهم باشند، نمی‌توانند به شفا و درمان هم کمک کنند

بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند… هیچ انسانی جزیره‌ای جدا و دورافتاده نیست…

همه‌ی ما به چیزی بی‌پایان و نادیدنی تعلق داریم… وجودمان بی‌حد و مرز است

اینها تجربیات کسانی‌است که اول خودشان را دوست می‌دارند؛

طوری‌که می‌توانند چشم‌های‌شان را ببندند و در تنهایی شاد باشند…

این یعنی مدی‌تیشن!

مدی‌تیشن یعنی شاد بودن در تنهایی

اگر در تنهاییت شاد باشی،

این شادی وجودت را پر می‌کند و از آن سرریز می‌شود

و دیگران را به شکل عشق در بر می‌گیرد

به عمق تنهاییت برو… تحمل تلخی تنهایی، فقط با مدی‌تیشن ممکن است

تنهایی طعامی‌است که در دهان تلخ می‌نماید،

اما زمانی که به معده‌ات برسد، شیرین خواهد شد.

اشو

برگردان از فرشید قهرمانی

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته