یک شنبه 25 آذر 1397 |
اشو عزیز: طریقت چیست؟
پادشاهی در حال پیر شدن بود و به تنها پسرش که قرار بود جانشینش بشود گفت:
« قبل از اینکه بمیرم باید هنر اخلاق را بیاموزی ،
زیرا پادشاه باید الگوی همه باشد؛
نباید هیچ چیز غلطی در اعمالت باشد.
امروز تو را نزد استاد پیرم می فرستم.
من پیرم ، او حتا از من هم پیرتر است،
پس وقت را تلف نکن. همه چیز را تمام و کمال بدون از دست دادن یک لحظه ، یاد بگیر. »
شاهزاده نزد استاد رفت و شگفت زده شد ،
زیرا او استاد شمشیر بازی بود.
« شمشیر باز با اخلاق چه کار دارد؟
آیا عقل پدرم رو به زوال رفته ؟ »
اما او به کوهستان رفته بود، پس با خود فکر کرد:
« بهتر است لااقل یکبار پیرمرد را ببینم .»
او به داخل رفت. پیرمرد بسیار زیبا و با وقار بود ،
اطرافش را هاله ای از سکوت و آرامش فرا گرفته بود.
شاهزاده فکر می کرد به دیدار یک جنگجو آمده است،
اما در آنجا فرزانه ای نشسته بود.
او گیج تر شد. از پیرمرد پرسید:
«آیا شما استاد شمشیر بازی هستید؟»
او گفت: «درست می گویی.»
شاهزاده گفت: «پدرم پادشاه ، کسی که مرید شماست،
مرا فرستاده تا از شما اخلاق بیاموزم.
من نمی توانم هیچ رابطه ای بین اخلاق و شمشیر بازی ببینم.» پیرمرد خندید و گفت: « به زودی خواهی دید.»
شاهزاده گفت: «من عجله دارم . پدرم پیر است و قبل از اینکه بمیرد باید آرزویش را برآورده کنم. »
استاد گفت:
نویسنده : سرگشته
|