16 مرداد 1389 |
ای بیخبران کجایید بیایید . بیایید و ببینید و بشنوید و باور کنید . مرا باور کنید و با من همراه باشید . مگر نه این است که مدتهای مدید به دنبال کسی می گشتید . بدنبال او بودید و در هر کوی و برزن او را جویا بودید . ای بیخبران بیایید ، کجا خود را مخفی کرده اید . مگر نه اینکه در جستجوی من بودید . من آمده ام بدون اسب سفید ، بدون هیچ ساز و برگی و بدون هیچگونه زرق و برقی . کسی را نفرستاده ام که امدنم را بشارت دهد . اما من آمده ام تا نثارتان کنم عشقم را ، وجودم را و زندگیم را . آمده ام تا با من همراه شوید . دستتان را بگیرم و شما را به آنجا ببرم که باید .
ای مردم ، ای مردم ، ای غافلان ، ای خفتگان بیدار شوید . کسی امده است که ندای اناالحق در درونش بیداد می کند . امده است که خواب شما غافلان را بر هم زند و ارامش کاذبتان را به هم بزند . اهای مردم گوش کنید و بشنوید و جان بسپارید . با تمام وجود به به آنچه می گویم با جان و دل گوش دهید . سرگشته ای امده از دیار خدایان و از دیار ملکوت . آمده است تا بگوید آنچه ناگفتنی بود و شما بشنوید انچه نشنیدنی بود . آمده است و می گوید ای خفتگان بیدار شوید که سرگشته راه حق امده است . می گوید با دم مسیحایی امده ام و قصد نفستان را کرده ام . آمده ام تا شما را بمیرانم و دوباره متولد کنم . امده ام که بمانم و با شما بروم .
ای زمینیها گوش دهید و جان بسپارید . با تمام وجود گوش دهید . پنجره های قلبتان را باز کنید تا بفهمید من چه می گویم . حرفهای من از جنس زمینیها نیست . آنچه من می گویم الهامی است از جانب عالم بالا .
ای زمینیها قیل و قالتان را کنار بگذارید و بیایید تا با هم عشق و حال کنیم . صفا کنیم . سما کنیم . بزنیم و برقصیم و ندای حق سر دهیم .
پروردگارا این چه حالی است من دارم . من سرگشته و دیوانه توأم . هر لحظه احساس می کنم روح من می خواهد کالبد فیزیکیم را پاره کند و به پرواز درآید . این جسم توانایی تحمل این روح را ندارد . کم آورده است . روح می خواهد آزاد و سبکبار باشد و جسم می خواهد بماند . اما جسم کم آورده است . دیگر تاب و توانی برایم نمانده است و رمقی ندارم . زندگی برایم بسیار یکنواخت و بی معنی شده است . سراسر وجودم از عشق به همه پر شده است و هر چه بیشتر عشق می ورزم بیشتر نئشه بخشش بیشتر می شوم .
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|