خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 157
بازدید کل : 39953
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

عطار

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سرزمینی که انسان هرگز تلاش نمیکند آن را کشف کند

انسان پدیده ای غریب است ، به فتح هیمالیا می رود،به کشف اقیانوس آرام دست می یازد

به ماه ومریخ سفر می کند،تنها یک سرزمین است که هرگزتلاش نمی کند آن را کشف کند

وآن دنیای درونی وجود خود اوست.

اشو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سنگینی تنهایی

سنگینی تنهایی از نبودن دیگری نیست

سنگینی تنهایی به‌خاطر جدایی از خود است

آن‌که دلت برایش تنگ شده، خودت هستی

ما برهنه و تنها به‌دنیا می‌آییم، اما پر از حیرتیم

به کودکان بنگر که چگونه شادند

همیشه آماده‌اند تا چیزهای تازه را کشف کنند

و پُرند از شوق زندگی‌ با بزرگ شدن، در قوانین اجتماعی

و توقعات پدر و مادرمان ـ‌که از قضا ما را دوست هم دارند!‌ـ حبس می‌شویم

و آهسته آهسته… خودمان را فراموش می‌کنیم

تو تنهایی… دیگری تنهاست

حالا دو تنها با هم ملاقات می‌کنند

ماه عسل؛ شیرینی ملاقات با تنهایی دیگر است

و شوق این‌که دیگر تنها نیستی

دیر یا زود می‌فهمی که «حالا می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟

اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد.

او هم به‌اندازه‌ی من تنهاست… حالا دو تنها با هم هستند…»

دو زخم حتی اگر باهم باشند، نمی‌توانند به شفا و درمان هم کمک کنند

بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند… هیچ انسانی جزیره‌ای جدا و دورافتاده نیست…

همه‌ی ما به چیزی بی‌پایان و نادیدنی تعلق داریم… وجودمان بی‌حد و مرز است

اینها تجربیات کسانی‌است که اول خودشان را دوست می‌دارند؛

طوری‌که می‌توانند چشم‌های‌شان را ببندند و در تنهایی شاد باشند…

این یعنی مدی‌تیشن!

مدی‌تیشن یعنی شاد بودن در تنهایی

اگر در تنهاییت شاد باشی،

این شادی وجودت را پر می‌کند و از آن سرریز می‌شود

و دیگران را به شکل عشق در بر می‌گیرد

به عمق تنهاییت برو… تحمل تلخی تنهایی، فقط با مدی‌تیشن ممکن است

تنهایی طعامی‌است که در دهان تلخ می‌نماید،

اما زمانی که به معده‌ات برسد، شیرین خواهد شد.

اشو

برگردان از فرشید قهرمانی

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
متنی برای موفقیت شما

این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما تهیه شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان ارسال گردیده است و بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که دریافت می کنید.

به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.
z
با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند.

همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید.

وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد.
وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.
به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید.
مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
عمیقاً و با احساس عشق بورزید.
ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.
در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.
مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.
آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.
وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟
به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند.
وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .
وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید.
این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.
وقتی متوجه می شوید که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید.
وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود.
زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید.
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند
نویسنده : سرگشته
روشهای موثر برای رسیدن به خودباوری

باور کردن خود یکی از اولین قدم ها به سمت موفقیت است. اگر به خودتان اعتماد نداشته باشید، موفق شدن در کارها خیلی سخت می شود.

1. یک شعار برای خود انتخاب کنید و هر روز آنرا برای خودتان تکرار کنید.

2. یاد بگیرید که نظر شما تنها نظری است که اهمیت دارد. افکار و نظرات بی اهمیت دیگران را کنار بگذارید. فقط خودتان هستید که باید واقعیت زندگی را برای خود آشکار کنید.

3. در محل کار، مدرسه یا خانه نظرات خود را بیان کنید. وقتی در ارتباطات خود با دیگران مطیع و سلطه پذیر نباشید آنوقت به خود و نظراتتان اعتماد و اطمینان پیدا می کنید.

4. همه چیز را امتحان کنید حتی اگر ندایی در ذهنتان بگوید که ممکن نیست. حتی کوچکترین پیروزی ها می تواند به شما اعتبار ببخشد و باعث شود دفعه بعدی که با یک مشکل یا هدف روبه رو شدید بیشتر به خودتان اعتماد کنید.

5. رفتارهای دفاعی را کنار بگذارید. وقتی به خودتان می گویید که نمی توانید به یک هدف خاص در زندگیتان برسید، قبل ازاینکه حتی تلاشی کرده باشید اجازه می دهید که شکست بخورید. پس این رفتارها را کنار بگذارید و همیشه متضاد این را به خودتان دیکته کنید.

6. دور و برتان را با افرادی پر کنید که تحسینشان می کنید. وقتی با کسانی هستید که افراد موفقی هستند بیشتر می توانید خودتان را باور کنید. از این افراد کمک بخواهید تا به شما نشان دهند که چطور برای رسیدن به اهدافشان تلاش کرده اند.

7. برای خودتان هدف تعیین کنید. وقتی هدف داشته باشید کنترل در دستان شماست.

8. باید تشخیص دهید که چه موقع به هدفتان می رسید تا به بالا بردن اعتماد به نفستان کمک کند.

9. دلیل شکستتان را پیدا کنید. برای هر کسی پیش می آید که نتواند به هدفی دست پیدا کند اما اگر از شکست هایتان درس بگیرید احتمال موفقیتتان بیشتر می شود.

10. برای قضاوت درمورد موفقیتتان انتظارات واقع بینانه داشته باشید. قبل از اینکه برای دویدن آمادگی جسمانی لازم را پیدا نکرده باشید نباید از خودتان توقع داشته باشید که بتوانید 4 کیلومتر را بدوید.

11. به انتقادات گوش دهید اما اجازه ندهید متقاعدتان کند که کمتر از آن چیزی هستید که واقعا هستید. بعضی منتقدان برای بزرگ تر جلوه دادن خودشان دوست دارند شما را خرد کنند اما خیلی های دیگر هم هستند که توصیه های انتقادی بسیار خوب در اختیارتان می گذارند که به کمک آن می تواند خودتان را ارتقاء دهید.

12. وقت و انرژیتان را به دیگران اختصاص دهید. وقتی اینکار را می کنید، فیدبک مثبت از طرف مقابل دریافت می کنید و احترام آنها را به دست می آورید. با این روش خودتان هم کم کم احترام بیشتری برای خودتان قائل خواهید شد.

13. خودتان را باور کنید تا بهترین باشید.

نکات

· اجازه ندهید دیگران اعتماد به نفستان را پایین بیاورند.
· اگر کسی به شما گفت که فلان کار را نمی توانید بکنید، حرفش را باور نکنید.
· نقاط منفیتان را مثل هدف تیراندازی بدانید و تا می توانید به سمت آنها تیر شلیک کنید. این باعث می شود اعتماد به نفستان بالا رود.

هشدارها

· قبل از اینکه خودتان را باور کنید باید خودتان را بشناسید. باید بدانید که چه چیز برای شما بهتر عمل میکند.
· اگر می خواهید به خودتان ایمان پیدا کنید باید خوب با زیر و بم شخصیتتان آشنا شوید

 

نویسنده : سرگشته
چهل خصوصیت افراد موفق

کرایگ هایپر؛ نویسنده، محقق، مقاله نویس، مجری رادیو و تلویزیون و یک سخنران حرفه ای است. در 25 سال گذشته، او با کارهایش به عنوان یک کارشناس حرفه ای موفقیت در حوزه های شخصی و اجتماعی معرفی شده. هاپیر یک سایت هم درباره سخنرانی موثر دارد که در آن نوشته:
«
من خواسته ام بخش های مهم کتاب های کمکی که تا به حال خوانده ام و تجربه هایی که در زندگی ام داشته ام را به صورت 40 نکته کلیدی فشرده کنم و در اختیار دیگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن را بخوانند. مطمئنا کتاب هایی که در سطح جهانی فروخته می شوند و درباره خودیاری هستند ممکن است برای بعضی ها قابل استفاده باشند ولی من مایلم چیزی بنویسم که برای همه مفید واقع شود.آ» حالا این شما و این هم 40 توصیه کرایگ هایپر. بخوانید و قضاوت کنید.
--------------------------------------------------
 1)
فرصت هایی را می بینند و پیدا می کنند که دیگران آنها را نمی بینند.
 2)
از مشکلات درس می گیرند، در حالی که دیگران فقط مشکلات را می بینند.
 3)
روی راه حل ها تمرکز می کنند.
 4)
هوشیارانه و روشمندانه موفقیت شان را می سازند، در زمانی که دیگران آرزو می کنند موفقیت به سراغ شان آید.
 5)
مثل بقیه ترس هایی دارند ولی اجازه نمی دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
 6)
سوالات درستی از خود می پرسند. سوال هایی که آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار می دهد.
 7)
به ندرت از چیزی شکایت می کنند و انرژی شان را به خاطر آن از دست نمی دهند. همه چیزی که شکایت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسیر منفی بافی و بی ثمر بودن است.
 8)
سرزنش نمی کنند (واقعا فایده اش چیست؟) آنها مسوولیت کارهایشان و نتایج کارهایشان را تماما به عهده می گیرند.
 9)
وقتی ناچارند از ظرفیتی بیش از حد ظرفیت شان استفاده کنند همیشه راهی را برای بالا بردن ظرفیت شان پیدا می کنند و بیشتر از ظرفیت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتری استفاده می کنند.
 10)
همیشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامی که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ریزی می کنند و فکر می کنند تا وقتی که کارشان را انجام می دهند استرس کمتری داشته باشند.
 11)
خودشان را با افرادی که با آنها هم فکر هستند متحد می کنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یک گروه بودن را می دانند.
 12)
بلندپرواز هستند و دوست دارند حیرت انگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب می کنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمی گذارند زندگی شان اتوماتیک وار سپری شود.
 13)
به وضوح و دقیقا می دانند که چه چیزی در زندگی می خواهند و چه نمی خواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی می کنند به جای اینکه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
 14)
بیشتر از آنکه تقلید کنند، نوآوری می کنند.
 15)
در انجام کارهایشان امروز و فردا نمی کنند و زندگی شان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برای انجام کاری از دست نمی دهند.
 16)
آنها دانش آموزان مدرسه زندگی هستند و همواره برای یادگیری روی خودشان کار می کنند. آنها از راه های مختلفی مثل تحصیلات آموزشگاهی، دیدن و شنیدن، پرسیدن، خواندن و تجربه کردن یاد می گیرند.
 17)
همیشه نیمه پر لیوان را می بینند و توانایی پیدا کردن راه درست را دارند.
 18)
دقیقا می دانند که چه کاری باید انجام دهند و زندگی شان را با از شاخه ای به شاخه ای دیگر پریدن از دست نمی دهند.
 19)
ریسک های حساب شده ای انجام می دهند؛ ریسک های مالی، احساسی و شغلی.
 20)
با مشکلات و چالش هایی که برایشان پیش می آید سریع و تاثیرگذار روبه رو می شوند و هیچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زیر برف نمی کنند. با چالش ها روبه رو می شوند و از آنها برای پیشرفت خودشان بهره می برند.
 21)
منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمی مانند تا آینده شان را رقم بزند. آنها بر این باورند که با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان می سازند.
 22)
وقتی بیشتر مردم کاری نمی کنند؛ آنها مشغول فعالیت هستند. آنها قبل از اینکه مجبور به کاری بشوند، عمل می کنند.
 23)
بیشتر از افراد معمولی روی احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند که ما داریم ولی هیچ گاه برده احساسات شان نمی شوند.
 24)
ارتباط گرهای خوبی هستند و روی رابطه ها کار می کنند.
 25)
برای زندگی شان برنامه دارند و سعی می کنند برنامه شان را عملی کنند. زندگی آنها از کارهای برنامه ریزی نشده و نتایج اتفاقی عاری است.
 26)
در زمانی که بیشتر مردم به هر قیمتی می خواهند از رنج کشیدن و بودن در شرایط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرایط سخت را می فهمند.
 27)
ارزش های زندگی شان معلوم است و زندگی شان را روی همان ارزش ها بنا می کنند.
 28)
تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، می دانند که پول و موفقیت مترادف نیستند. آنها می دانند افرادی که فقط از نظر مالی در سطح مطلوبی قرار دارند، موفق نیستند. این در حالی است که خیلی ها خیال می کنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافته اند که پول هم مثل بقیه چیزها یک وسیله است برای دستیابی به موفقیت.
 29)
اهمیت کنترل داشتن روی خود را درک کرده اند. آنها قوی هستند و از اینکه راهی را می روند که کمتر کسی می تواند برود، شاد می شوند.
 30)
از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشی از اینکه کجا زندگی می کنند و چه دارند و چه طور به نظر می رسند، توجهی ندارند.
 31)
دست و دل باز و مهربان هستند و از اینکه به دیگران کمک می کنند تا به خواسته هایشان برسند خوشحال می شوند.
 32)
متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالی می پذیرند و به راحتی عذرخواهی می کنند. آنها از توانایی هایشان خاطر جمع هستند ولی به آن مغرور نمی شوند. آنها خوشحال می شوند که از دیگران بیاموزند و از اینکه به دیگران کمک می کنند تا خوب به نظر برسند بیشتر از کسب افتخارات شخصی شان لذت می برند.
 33)
انعطاف پذیر هستند و تغییر را غنیمت می شمارند. وقتی وضعیتی پیش می آید که عادت ها و آسایش روزمره شان را بر هم می زند از آن استقبال می کنند و با آغوش باز وضعیت جدید و ناشناس را می پذیرند.
 34)
همیشه سلامت جسمانی خود شان را در وضعیت مطلوبی نگه می دارند و می دانند که بدنشان خانه ای است که در آن زندگی می کنند و به همین خاطر، سلامت جسمانی برای آنها خیلی مهم است.
 35)
موتور بزرگ و پرقدرتی دارند. سخت کار می کنند و تنبلی نمی کنند.
 36)
همیشه منتظر بازتاب کارهایشان هستند.
 37)
با افراد بدذات و غیرموجه نشست و برخاست نمی کنند.
 38)
وقت شان و انرژی شان را روی وضعیت هایی که از کنترل شان خارج است صرف نمی کنند.
 39)
کلید خاموش روشن دارند. می دانند چگونه استراحت کنند و ریلکس شوند. از زندگی شان لذت می برند و سرگرم می شوند.
 40)
آموخته هایشان را تمرین می کنند. درباره تئوری های عجیب و غریب خیالبافی نمی کنند بلکه واقع بینانه زندگی می کنند

نویسنده : سرگشته
تغییرات بزرگ

 

وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج می شکند، یکزندگی بپایان می رسد.
وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل می شكند، یک زندگیآغاز می شود.
تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز میشود
نویسنده : سرگشته
خدايا به فريادم برس

وقتي با تو هستم و مرا به سوي خود مي خواني پي مي برم به پوچي خود و بزرگي تو . دلم گرفته است خدايا . به فريادم برس  . كمكم كن . خدايا كمكم كن . به خود مرا وا مگذار . نظر لطفي به ما كن . خدايا كمكم كن .

نویسنده : سرگشته
مرا گويي كرايي من چه دانم

مرا گویی کرایی، من چه دانم

چنین مجنون چرایی، من چه دانم

مرا گویی بدین زاری که هستی

به عشقم چون برایی، من چه دانم

منم در موج دریاهای عشقت

مرا گویی کجایی، من چه دانم

مرا گویی به قربانگاه جان ها

نمی ترسی که آیی، من چه دانم

مرا گویی اگر کشته خدایی

چه داری از خدایی، من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو

ورای روشنایی، من چه دانم

مرا گویی ترا با این قفس چیست

اگر مرغ هوایی، من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد

ار آن ترک خطایی، من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا

بغایت خوش بلایی، من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز

ز من یکتا دوتایی، من چه دانم

 


:: برچسب‌ها: شمس تبريز,
نویسنده : سرگشته
تابا غم عشق تو مرا كار افتاد

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد

سودای تو را بهانه ای بس باشد

مدهوش تو را ترانه ای بس باشد

در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه ای بس باشد

 


:: برچسب‌ها: غم عشق ,
نویسنده : سرگشته
وقتی کسی را دوست دارید

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟

نویسنده : سرگشته
خورشید و باد

 

روزي خورشيد و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر كدام نسبت به ديگري ابراز برتري ميكرد، باد به خورشيد مي گفت كه من از تو قويتر هستم، خورشيد هم ادعا ميكرد كه او قدرتمندتر است. گفتند بياييم امتحان كنيم، خب حالا چه طوري؟

ديدند مردي در حال عبور بود كه كتي به تن داشت. باد گفت كه من ميتوانم كت آن مرد را از تنش در بياورم، خورشيد گفت پس شروع كن. باد وزيد و وزيد، با تمام قدرتي كه داشت به زير كت اين مرد مي كوبيد، در اين هنگام مرد كه ديد نزديك است كتش را از دست بدهد، دكمه هاي آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محكم چسبيد.

باد هر چه كرد نتوانست كت مرد را از تنش بيرون بياورد و با خستگي تمام رو به خورشيد كرد و گفت: عجب آدم سرسختي بود، هر چه تلاش كردم موفق نشدم، مطمئن هستم كه تو هم نمي تواني.

خورشيد گفت تلاشم را مي كنم و شروع كرد به تابيدن، پرتوهاي پر مهرش را بر سر مرد باريد و او را گرم كرد. مرد كه تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعي در حفظ كت خود داشت ديد كه ناگهان هوا تغيير كرده و با تعجب به خورشيد نگريست، ديد از آن باد خبري نيست، احساس آرامش و امنيت كرد.

با تابش مدام و پر مهر خورشيد او نيز گرم شد و ديد كه ديگر نيازي به اينكه كت را به تن داشته باشد نيست بلكه به تن داشتن آن باعث آزار و اذيت او مي شود. به آرامي كت را از تن بدر آورد و به روي دستانش قرار داد.

باد سر به زير انداخت و فهميد كه خورشيد پر عشق و محبت كه بي منت به ديگران پرتوهاي خويش را مي بخشد بسيار از او كه مي خواست به زور كاري را به انجام برساند قويتر است.



مثل خورشید باش عشق و محبت را بدون هیچ انتظاری به دیگران ببخش

نویسنده : سرگشته
مادر، نیمه گمشده

 

 

 

 

خدا نمی توانست ، در همه جا باشد ، از این رو مادران را آفرید !

 

 

از ابوسعید ابوالخیر سئوال کردند : این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟

ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست ، دقایقی طول کشید تا آب آوردم وقتی به کنارش رفتم ، خواب مادر را در ربود ! دلم نیامد که بیدارش کنم ، به کنارش نشستم تا پگاه ، مادر چشمان خویش را بار کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید پی به ماجرا برد و گفت:

 فرزندم امیدوارم که نامت عالمگیر شود .

بدین سان ( ابوسعید ابوالخیر ) مرد خرد و آگاهی و عرفان ، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر می داند .

 

گوش جان می سپاریم ، به واژگانی که از میان لبان معطر و پاکیزه ی مادر به عنوان دعا برای فرزند خود سرریز میگردد :

وقتی کوچک بودی

تو را با رواندازهایی می پوشاندم

و در برابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم

ولی حالا که برومند شده ای

و دور از دسترس ،

دستهایم را بهم گره می کنم

و تو را با دعا می پوشانم !    

                                                                 ( دانا کوپر )

حکایت بهشت وموسی :

 

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !

فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به  او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم  و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "

چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !

تمام نا تمام من ! با تو تمام می شود!

 

کانفیلد فیشر می گوید : " مادر ، فردی نیست که به او تکیه کنیم ، بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد "

 

نویسنده : سرگشته
زندگي هاي پيشين اشو

 

آن لحظه كه كودكي متولد مي شود ، فكر مي كنيد آغاز زندگي اوست . اين درست نيست .

آن لحظه كه پيرمردي مي ميرد ، فكر مي كنيد پايان زندگي اوست .

چنين نيست .

زندگي بسيار بزرگتر از تولد و مرگ است .

تولد و مرگ دو انتهاي زندگي نيستند ؛ تولدهاي بسيار و مرگ هاي بسيار درون زندگي روي مي دهند . زندگي خود نه آغاز دارد و نه پايان . زندگي و ابديت برابرند ...

زندگي در نقطه ي مرگ زندگي پيشين آغاز مي شود . آنگاه كه مي ميريد ، در يك سوي فصلي از زندگي ، كه مردم فكر مي كنند تمام زندگيتان بود ، مسدود شده است . اين ، فقط يك فصل بود در كتابي كه فصول بيكران دارد . يك فصل بسته مي شود ، اما كتاب مسدود نيست . تنها صفحه را برگردان ، فصلي ديگر آغاز مي شود . يك فرد مشرف به موت شروع مي كند به تجسم زندگي بعدي اش . اين يك حقيقت شناخته شده است ، چون پيش از بسته شدن فصل روي مي دهد .

بودا براي اين مورد كلمه اي دارد . او اين را تانا مي خواند . تانا به طور تحت الفظي به معني آرزو است ،‌اما مجازاً « كل هستي آرزو » معني مي دهد . تمام اين چيزها اتفاق افتاد : دلسردي ، خرسندي ، نا اميدي ،‌ كاميابي ، شكست .. اما اينها درون يك بستر و زمينه ي مشخصي روي داد كه مي توانيد آن را آرزو بناميد .

مرد مشرف به موت مجبور است براي ياد آوردن آنها ، قبل از آنكه پيش تر برود ،‌تمامشان را ببيند ؛ چون بدن در حال رفتن است : اين ذهن با او نمي ماند ، اين مغز با او نمي ماند . اما آرزو زندگي بعدي او را رقم مي زند . هر آنچه اقناع ناشده به ياد آيد ، روح به سوي آن مقصود حركت خواهد كرد .

زندگي شما بسيار پيش تر از تولدتان شروع مي شود ، قبل از بارداري مادرتان ، بلكه بسيار هم پيش تر از آن : در پايان زندگي پيشين شما . آن پايان ، آغاز اين زندگي است . يك فصل بسته مي شود ، فصلي ديگر باز مي شود . حال اينكه زندگي جديد چگونه خواهد بود ، نود و نه درصد توسط واپسين لحظه ي مرگ شما مقدر مي شود . آنچه گرد آورده ايد ، آنچه با خود آورده ايد به يك بذر مي ماند بذري كه يك درخت خواهد شد ، ميوه خواهد داد ، گل خواهد داد ، يا هر آنچه كه برايش روي دهد . شما نمي توانيد آنها را در بذر بخوانيد ، اما بذر كل اين نقش و نگارها را داراست .

اگر آدمي كاملاً هشيار بميرد ، در حال ديدن كل پهنه اي كه در نور ديده ، در حال ديدن كل حماقت آن در نور ديدن ، با يك هشياري ، با يك شعور ، با يك شهامت غير ارادي متولد مي شود . اين چيزي نيست كه وي به شخصه انجام دهد .

شش دين بزرگ در جهان وجود دارند . اين اديان مي توانند به دو مقوله تقسيم شوند : يكي مشتمل است بر يهوديت ، مسيحيت و اسلام . اينها به يك زندگي باور دارند . شما فقط بين تولد و مرگ وجود داريد و زندگي همه چيز است . هر چند آنها به بهشت و دوزخ و روز رستاخيز باور دارند اما اينها تنها عوايد حاصله از يك زندگي هستند ، يك زندگي فرد . مقوله يديگر هندوئيسم ، جينيسم و بوديسم است . آنها به نظريه ي تناسخ باور دارند .

يك انسان الي الابد دوباره و دوباره متولد مي شود مگر كسي كه روشن ضمير شود و بعد چرخه ي مرگ و زندگي از حركت باز ايستد .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن 3 - مسموم شدن اشو

. من مجبورم آناً آمريكا را ترك كنم ، بنابراين نمي توانم در يك دادگاه عالي تر استيناف خواهي كنم .

مرا به زندان بردند . زندان پورتلند پيشرفته ترين نوع زندان به لحاظ قابليت و آمادگي است . آن زندان را اخيراً ساخته بودند ؛ تنها سه ماه پيش از آن افتتاح شده بود . اين زندان بسيار پيشرفته و پيچيده و داراي كليه ي تأسيسات ايمني در آخرين حد است . به محض اينكه به زندان وارد شدم ، ديدم كه طبقه ي اول به طور مطلق خالي است . در آنجا انواع دفاتر وجود داشت ، اما هيچكس در آن دفاتر نبود .

من از مردي كه مرا به زندان برده بود ، پرسيدم : « علت چيست ؟ چرا تمام طبقه ي اول خالي است ؟ »

او گفت : « من نمي دانم »

اما من به چشمانش نگاه كردم و توانستم ببينم او مي دانست .

همين كه مرا به درون بردند ، تنها يك مرد در يك اتاق بود . ساير مردان فوراً آنجا را ترك كردند و مردي كه در اتاق بود ، به من گفت كه روي يك صندلي خاص بنشينم . اين نيز عجيب بود ، چون صندلي هاي زيادي در آنجا وجود داشت ؛ من مي توانستم هر كدام را انتخاب كنم . اما او آن صندلي را كه مجبور بودم رويش بنشينم ، به من نشان داد و گفت : « من جبورم بروم و امضاي رئيسم را بگيرم ، بنابراين شما ملزميد حداقل ده ، پانزده دقيقه صبر كنيد . »

بعداً دريافتم كه هيچ نيازي به اخذ امضاي هيچ رئيسي وجود نداشت . خود من توانستم روي فرم را ببينم و از آن مرد پرسيدم : « امضاي رئيس شما كجاست ؟ » احتياجي نبود ؛ تنها نياز ، امضاي من بود كه گواهي كنم كه لباسهايم را دريافت كرده ام . هيچ رئيس ديگري نياز نبود آن ورقه را امضاء كند .

او بسيار عصبي بود ، داشت عرق مي ريخت آن هم در اتاقي با تهويه ي مطبوع . و چون وي فرم را در دستش گرفته بود .. آن فرم داشت مي لرزيد ، دستان وي لرزان بودند .

به محض اينكه به فرودگاه رسيدم ، فوراً خبر شايعه به من رسيد كه در زير صندلي من ، جايي كه براي پانزده دقيقه انتظار مي كشيدم ، يك بمب پيدا شده است . شايد اين تداركاتي بود براي اينكه اگر من به دادرسي اصرار كنم و نپذيرم كه مرتكب دو جرم شده ام ، آن وقت بهتر مي بود كه با انفجار بمب كار مرا مختوم سازند . به اين سبب بود كه تمامي طبقه ي اول را خالي كرده بودند . و حتي مردي كه در اتاق لباسهايم را به من داد ، به نام گرفتن امضاي رئيس خود ناپديد شد و در اتاق را از بيرون قفل كرد . اما چون من گناه را پذيرفته و جريمه شده بودم ، و مجبور بودم آمريكا را آناً ترك كنم ، بمب منفجر نشد . آن مرد بايد رفته باشد كه بپرسد چه بايست بكند ، چون او اطلاع نداشت كه در دادگاه چه اتفاقي افتاده است.

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن 2 - مسموم شدن اشو

در تابستان 1989 دندان هايش ريخت و از آن پس فقط از غذاهاي آبكي استفاده كرد . كل از كار افتادگي ها در طرف راست بدن بروز كرد ؛ در همان سوي كه در وضعيت خوابيدن مشهورش ، آن سمت بر تشك قرار مي گرفت ؛ همان سان كه در شب اقامت در زندان ايالتي اوكلاهما بر آن تشك آلوده قرار گرفته بود .

در نوزدهم ژانويه ي 1990 ،‌برخي گفتند كه اشو كالبدش را ترك گفت ؛ پاره اي نيز گفتند كه كالبدش او را ترك گفت . پيش از آن ، در همان روز اشو براي آخرين بار داستان مسموم شدنش در چنگال مارشال اوكلاهما سيتي را براي مردم روايت كرد .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن - زندگی اشو

11 دسامبر 1931 ، ساعت پنج و سيزده دقيقه ي بعد از ظهر به وقت محلي ؛ روستاي كوچوادا ، از توابع گاداروارا ، 

ايالت ماديا پرادش ، هندوستان : تا چشم كار مي كرد ، باران بود و باران سر باز ايستادن نداشت به روزان و شبان بيرون از شمار و ياد . پرده اي ولرم و تيره از آسمان تا به زمين آويخته ، هر آن چشم انداز را در وراي خود پوشانيده بود . در پس پرده اما ، در فاصله اي دور ، در سكوتي كه جز ريزش مداوم قطرات باران صدايي نبود ، در سايه سار خيس درختاني سرفراز از ديرسال ، بركه اي كهن آرام غنوده بود و آن سوي ترك هم رودي از باستان جاري ، كف بر لب آورده و خروشان در گذار .

چندان باريد و باريد باران كه بركه و رود يكي شد و دنيا پنداري همه آب . و آب آمد و آمد و آمد تا به روستا ، به خانه ها . و به خانه ي خيس خورده ي روستا ، كودكي چون بركه اي خموش و آرام ، خروشان به عينه رود ، زهدان مادري عاشق را ترك گفت تا سالياني پس از آن كنار بركه ي كهن عارفي خردسال بنشيند و در ژرفاي مراقبه اي عميق و خاموش ببالد چندان كه خود بركه اي شود ، رودي ، اقيانوسي ؛ تا سر آخر عارفي سترگ و ژرف چو اقيانوس قلب ميليونها مردم را در اقصاي عالم در زلال خويشتن خوطه ور سازد .

اشو با باران آمد و هم بدان سان رگبار مهرش باريدن گرفت بر كوه و دشت ، بركه و رود و اقيانوس ، بر عالم و بر آدم هر آن آدمي كه قلبي داشت ، هر آن كو دلي دارد از جنس عشق و سرشته از شيدايي .

زادنش چنين بود و باليدنش نيز لطيف و خروشان به عينه باران بهار ؛ و همين را خواهيم خواند در اين دفتر كه خاطرات اوست از گاه تولد تا بيست سالگي ؛ خاطراتي كه هر از چند ، به تفاريق طي چند دهه در گفتارهايش به كلام درآمد و بعدها بدين سان كه هست به يك جاي گرد آوري گرديد .

از زندگي اشو كم و بيش گفته اند و يحتمل هم كه خوانده باشيد . به هر روي ، ذكر مفصل آن ناصواب مي نمايد ، آن هم در آستانه ي اين خاطرات . اين است كه به اختصار بسنده كرده ، فرازهاي حياتش را بر مي شمارد . اما از مرگش ، كشته شدنش ، كمتر گفته اند . هم بدين روي ، به جبران مافات ، ملخصي از يك مقاله و نيز متن كامل بازپسين خطابه اش را در اين مورد از پي مي آورم .

آن مقاله را سوامي آناندنيتن نوشته است . كارل برنشتاين و ماركو پوليتي دو خبرنگار پر آوازه ي ماجراي واتر گيت هستند . خطابه را نيز شخص اشو ، صبح روزي ايراد كرد كه عصر آن روز كالبد خاكي اش را ترك گفت .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
يا رب

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند                            فرزند و عيال و خانمان را چه كند   

ديوانه كني هر دو جهانش بخشي                                  ديوانه تو هر دو جهان را چه كند  

 

نویسنده : سرگشته
من از آنكه گردم به مستي هلاك

من از آنکه گردم به مستی هلاک                به آيين مستان بریدم به خاک

به آب خرابات غسلم دهید                         پس انگاه بر دوش مستم نهید
 
به تابوتی از چوب تاکم کنید                        به  راه  خرابات  خاکم  کنید
 
مریزید بر گور من جز شراب                       میارید  در  ماتمم  جز  رباب

مبادا عزیزان که در مرگ من                       بنالد  بجز  مطرب  و  چنگ  زن

تو خود حافظا سر ز مستی متاب                که سلطان نخواهد خراج از خراب

    دانلود آهنگ به تابوتي از چوب تاكم كنيد... با صداي مرحوم سيد خليل عالي نژاد

 

نویسنده : سرگشته
خزان در زادگاه مادري ( گوراجوب مرادبيك )

 

 روستاي گوراجوب مرادبيك در 25 كيلومتر شهرستان دالاهو و در استان كرمانشاه واقع است . مردم خونگرم و مهمان نوازش به زبان اورامي صحبت مي كنند و اقليت مذهبي هستند و به قول خودشان طايفه و جزء طايفه سان هستند . از افراد سرشناس در اين روستا مرحوم سيد كريم رسايي و مرحوم سيد صفر رسايي مي باشند كه با گذشت سالها از درگذشت نامبردگان همچنان اسم و رسم و مرامشان زبانزد خاص و عام مي باشد . نماي زير زادگاه نامبردگان مي باشد . در حال حاضر سيد امين رسايي كه فرزند مرحوم سيد كريم رسايي هستند به عنوان يكي از مفسران اين آيين باستاني در حال خدمت رساني به مردم طافه اين منطقه و استان مي باشد .

نویسنده : سرگشته