خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 173
بازدید کل : 39969
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


طریقت چیست؟

اشو عزیز: طریقت چیست؟

پادشاهی در حال پیر شدن بود و به تنها پسرش که قرار بود جانشینش بشود گفت:

« قبل از اینکه بمیرم باید هنر اخلاق را بیاموزی ،

زیرا پادشاه باید الگوی همه باشد؛

نباید هیچ چیز غلطی در اعمالت باشد.

امروز تو را نزد استاد پیرم می فرستم.

من پیرم ، او حتا از من هم پیرتر است،

پس وقت را تلف نکن. همه چیز را تمام و کمال بدون از دست دادن یک لحظه  ، یاد بگیر. »

شاهزاده نزد استاد رفت و شگفت زده شد ،

زیرا او استاد شمشیر بازی بود.

« شمشیر باز با اخلاق چه کار دارد؟

آیا عقل پدرم رو به زوال رفته ؟ »

اما او به کوهستان رفته بود، پس با خود فکر کرد:

« بهتر است لااقل یکبار پیرمرد را ببینم .»

او به داخل رفت. پیرمرد بسیار زیبا و با وقار بود ،

اطرافش را هاله ای از سکوت و آرامش فرا گرفته بود.

شاهزاده فکر می کرد به دیدار یک جنگجو آمده است،

اما در آنجا فرزانه ای نشسته بود.

او گیج تر شد. از پیرمرد پرسید:

«آیا شما استاد شمشیر بازی هستید؟»

او گفت: «درست می گویی.»

شاهزاده گفت: «پدرم پادشاه ، کسی که مرید شماست،

مرا فرستاده تا از شما اخلاق بیاموزم.

من نمی توانم هیچ رابطه ای بین اخلاق و شمشیر بازی ببینم.» پیرمرد خندید و گفت: « به زودی خواهی دید.»

شاهزاده گفت: «من عجله دارم . پدرم پیر است و قبل از اینکه بمیرد باید آرزویش را برآورده کنم. »

استاد گفت:

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
میخواهیم خدا را بشناسیم, او کجاست؟
.
مردم از من میپرسند ما میخواهیم خدا را بشناسیم, او کجاست؟
چه سوال بی معنایی! 
در واقع باید پرسید آنجا که خدا نیست کجاست؟ باید حقیقتا کور باشید, 
آیا نمی بینید که جز او دیگری نیست؟
در درخت, در پرنده, در حیوان, در کوه, در زن و مرد, خدا همه جا هست و به صور گوناگون شما را احاطه کرده است و در کنارتان میرقصد.
از هر گوشه ای صدایتان میزند  و فرا می خواندتان که "به سوی من بیا"و شما نمی شنوید. خدا را درسیاست نجویید,
 او را در پول و جاه طلبی نجویید. 
خدا در همه جا حاضر است, در هر جا که انسان آن را به نابودی نکشانده و از او تصویری خیالی نساخته است حاضر است.
 نگاه کن, در هر جا که چیزی رشد میکند, 
خدا حضور دارد.
چرا که تنها خداوند رشد می کند.در هر چیز,قابل رشد خدا حاضر است.وقتی برگی جوان بر درختی ظاهر میشود, خداوند است که در او رشد می کند.وقتی قطرات اشک از چشمان زن یا مردی فرو.میچکد, این خداوند است که میگرید.در هر کجا که زندگی جاری است, خدا هم هست, خوب گوش کنید, نزذیکتر بیایید, با دقت احساس کنید, آگاه باشید, شما در "
#سرزمین_مقدس " هستید.
#اشو
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
ترس

سبب ریشه‌ای تمام #خدایان و اشباح شما، #ترس شما است.
سبب خلق #بهشت و #جهنم شما ترس‌‌های شماست.
روی دیگر ترس، #طمع است. هركجا ترس باشد، طمع نیز خواهد بود؛‌‌ هرجا طمع باشد، ترس هم خواهد بود. این دو، دو روی یك سكّه هستند.
پس شما خدایان و #اشباح را آفریده‌‌اید:
اشباح را از روی ترس و خدایان را از روی طمع و شما به خلق بهشت و جهنّم پرداخته‌‌اید.
اگر عمیقاً به الهیات خود نگاه كنید هیچ چیز جز روانشناسی ترس و طمع نخواهید یافت.
دین واقعی تو را از ترس و طمع رها می‌سازد. و تنها راه رهایی از ترس و طمع، این است كه تو قادر باشی تنها بمانی، بتوانی به #درون بروی، به تاریكی‌‌های ژرفای درون نگاه كنی و به سمت مركز بروی.
#اشو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اشو می گوید

عارف حقيقي تارك دنيا نيست. رياضت كش نيست. عاشق زندگي است. از زندگي لذت مي برد. زيرا زندگي چيزي نيست مگر تجلي خدا. عارف حقيقي سرشار از ترانه و آواز است. هر كلمه اش يك ترانه است. هر حركتش يك رقص است. هر اقدامش يك دست افشاني است.  اين از نهايت آگاهي برمي خيزد. آنگاه كه تو به بلندترين قله رسيده اي و هيچ چيزي در پيش رو نداري،‌آنگاه كه همه چيز را پشت سر گذاشته اي. بدن در آن دوردست ها در پايين دره است. ذهن جايي در بين راه است و تو آگاهي محض هستي. هيچ چيزي نيستي جز آگاهي محض كه به آن سامادهي گويند. آنگاه هزاران نغمه و ترانه از تو برخواهد خاست. هزاران گل در تو شكوفا خواهد شد. و تا زمانيكه چنين نشود،‌ هيچ انساني به كامروايي نخواهد رسيد. هيچ انساني رضايت نخواهد يافت. هيچ انساني قبل از آن خرسند نخواهد شد. تو بايد در قلبت اشتياق شديد رسيدن به سامادهي ( آگاهي برتر )‌ را داشته باشي. همه مي توانند به آن برسند. حق همه است. فقط بايد آنرا مطالبه كنند.

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
ده نکته برای تو

 


1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

 

2 - هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند...

3- وقتی در زندگی به یک در بسته رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشود جای آن دیوار می گذاشتند...

4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش. ..

5- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید...

7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد. ..

8- هر اندیشه ی شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد...

9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..

10- نگو: شب شده است. .. : بگو صبح در راه است

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
شهامت

 

شاعر آمريكايي به نام والت ويتمن مي گويد:‌ « من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم و بر من هرچه مي گذرد بر تو هم مي گذرد، زيرا هر اتمي كه به من تعلق دارد به تو هم تعلق دارد. »‌ اين پيام تمام مكاشفه گران عالم، پيام تمام كسانيكه به شناخت رسيده اند، مي باشد. بگذار همه قلبت بگويد:‌«‌ من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم. »‌ اما به ياد داشته باش كه خويشتن همان «‌ خود »‌ نيست، بلكه چيزي فراتر از خود است. «‌خود »‌،‌ ساخته و پرداخته ي توست. خويشتن، جزيي از وجود خداست. جزيي از وجود برتر توست. خويشتن، تو را فردي جدا و مستقل نمي سازد. از تو يك جزيره نمي سازد. تو را در وحدت با كل نگاه مي دارد. از اين روست بزم شادي، ‌از اين روست شادماني، از اين روست شور و سرمستي. عشق، شادماني، بزم شادي،‌ خدا،‌ حقيقت، ‌آزادي – همه اينها جنبه هاي متفاوت يك پديده واحد هستند. تو «‌خود »‌ را ترك گفته اي. وارد واقعيتي چند بعدي شده اي كه همه اينها رادر بردارد. اما براي اين كار نيازمند شهامت هستي. نيازمند جرات هستي. شهامت كافي پيدا كن تا با تمام وجود زندگي كني. تا همساز با نامحدود، همسازبا جاودان زندگي كني.
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
درباره مدیتیشن

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد،

اما تمرکز نداشته باشد.

اشو

 

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد، اما تمرکز نداشته باشد. هشیاری آگاه بودن از همه چیزهایی است که در حال روی دادن هستند. شما به گونه عادی نمیتوانید آگاه باشید از همه چیزهایی که در حال رخ دادن هستند زیرا بدین گونه نا متمرکز خواهید شد. بخش نفی شده، بخش ناخود آگاهتان تنها زمانی میتواند پویا و آفریننده باشد که شما به زندگی ابعاد تازه ای بیفزایید ابعاد سرخوشی و بازی کردن را .

منظور از سرخوش بودن این است که توانایی شاد کامی جستن از لحظه به لحظه همة چیزهای رخ دهنده بر خود را داشته باشید. در شادکامی،  خود کنش است که ارزشمند است. چنانچه بتوانید هر کنشی را در خودش ارزشمند سازید، آن گاه سرخوش شده و میتوانید آن را جشن بگیرید. سرخوشی در لحظه است در خود کنش است نه در دلواپسی رسیدن به دستاوردهای آن. چیزی نیست که بخواهید به آن دست یابید.

وقتی ارتباط با کل هستی دور از گزینش باشد و به هر چیزی اجازه پیش آمدن دهید، این شادکامی مدیتیشن است. آگاهی یافتن از ناخودآگاه یعنی آگاهی از این که ذهن شما آگاه نیست و ذهن آگاه تنها بخشی از ذهن است ، من هر دو بخش هستم،  و بخش بزرگتر نامشروط و بی قید و بند است.  مدیتیشن کوششی است برای پر یدن به ناخودآگاه. با حسابگری نمی توان پرش را انجام داد زیرا هر محاسبه ای آگاهانه است و ذهن آگاه به شما اجازة پرش را نمی دهد. مسیر ناخودآگاه تاریک و ناشناخته است و به دیدة فرد نابخردانه بنظر میرسد، بنابراین اگر برای ورود به مدیتیشن اندیشه کنید راه به جایی نخواهید برد چرا که بخش اندیشنده به شما اجازة چنین کاری را نخواهد داد.

شما نمیتوانید بدون اندیشیدن خیز بردارید و بپرید بنابراین به دستاو یزی نیاز دارید، دستاویز تنها برای آموزش دادن به ذهن نیاز است وگرنه به کار نمیآید. پس از پرش خواهید گفت به دستاویزی نیاز نبود.

دستاویز چیزی ساختگی است. کلکی است برای آن که ذهن خردگرای شما آرام شود تا بتوان آن را به ناشناخته ها هل داد. یک روش نیرومند نه تنها ذهن بلکه تن و احساس شما،  همة هستی تان  را در بر میگیرد. هیچ شیوه ای نمیتواند خواستگاه مدیتیشن باشد از این رو هر شیوه ای امکان پذیر است هر شیوه ای یک دستاویز است. همة شیوه ها دروغین اند.

همة چیزی که مورد نیاز است این است که به کمک هر دستاویزی از ذهن خود به بیرون هل داده شوید.باریک سازی تمرکز ذهن زمانیکه به بیرون رو دارید، سودمند است اما به درون که رو داشته باشید زیان بار و کشنده است. در پیوند با دیگران کارآمد و در پیوند با خود انسان عامل خودکشی است.

کسی داناست که بتواند هر دوی نیاز ها را برآورده کند. ذهن را چون یک ابزار بکار برید نه چون غایت همة چیزها. همین که فرصتی دست داد از آن بیرون آیید. آن گاه دم را غنیمت شمرده و از آن، از خود هستی شادکامی بجویید.

osho.com

رها کردن شرطی شدگی ها از راه مدیتیشن داینامیک امکان پذیر است .  چنین رهایی بدون علت بدست خواهد آمد. مدیتیشن شرایطی را فراهم میکند تا به ناشناخته برسید. هر چیزی پیش آید کردة شما نیست چیزی خواهد بود که رخ میدهد.

از راه بندهای منفی ، از طریق مدیتیشن میتوانید به سوی دیگر هل داده شوید. وقتی شما از گذشته خود بگسلید آن گاه در همان دم انفجاری رخ میدهد و درست همان دم به مرکز میروید و در هستی خود متمرکز میشوید آن گاه همة چیزهایی را که همواره از آن تان بوده اند و همة چیزهایی را که هم اینک در انتظارتان هستند را خواهید شناخت.

هدف زندگی آگاه شدن است. شما از چیزی آگاهی دارید . در مدیتیشن هیچ موضوعی یافت نمیشود و تنها خود آگاهی برجا میماند. در مدیتیشن در گام اول شما می بایست هم از موضوع نگرش تان آگاه باشید و هم در کنار این موضوع از کسی که مینگرد. در گام دوم مدیتیشن، هم شناسنده و هم موضوع شناسایی را رها کرده، و تنها آگاه باشید این هدف ناب مدیتیشن است. برای آگاهی نیاز به موضوعات بیرونی دارید در غیر این صورت احساس خواب آلودگی میکنید. موضوعات زیاد باعث بی خوابی میشود. با موضوعات تازه شما آگاه تر میشوید چیزهای کهنه خسته کننده میشوند. وقتی چند زمانی با یک موضوع زندگی کردید هشیاری خود را بدان از دست میدهید. دل تان را میزند. تکرار یک مانترا خستگی و خواب ژرفی را به بار میآورد.

شما به ذهن نیاز دارید که حتی اگر چیزهای تازه ای هم یافت نشوند باز بتواند هشیار باشد. اگر آگاهی به چیزی وابسته باشد این چیز به ناگزیر باید تازه باشد. آگاهی بدون موضوع، آزادی میآورد هر وقت دلتان خواست به خواب روید یا بیدار شوید. شما از جهان موضوعات آزاد میشوید.اگر خواهان خشنودی ، آرامش ذهن، سکوت و خواب هستید خوب است که پیوسته با موضوعات یکنواخت به سربرید ولی این کار عرفانی نیست . در پیوند با  یوگا می بایست خردورزانه پیش روید اما تنها برای اینکه به پهنه چیزهایی که با خرد جور در نمیآیند پرش کنید. نهایت ناگزیر است که نابخردانه باشد. سرچشمه می بایست از شما بزرگتر باشد. سرچشمه ایکه شما و همه چیز همة گیتی از آن آمده است و بار دیگر بدان فرو میرود و در آن ناپدید میگردد می بایست بیش از خرد باشد.

Zorba The Buddha-by OSHO International Meditation Resort. Pune. India.jpg

یوگا می گوید خردگرایانه است که انسان چیزهای نابخردانه را به پندار در آورد. کسی که الوهیت را تجربه کرده در اثبات آن کوشش نخواهد کرد. کل را نمیتوان با پاره هایش اثبات کرد اما میتوانیم آن را حس کنیم. میتوان به ژرفای درون رفت. بگویید من خدا را باور دارم چون نمیتوانم او را اثبات کنم. باور دارم چون امکان پذیر نیست. اگر بود نیاز به باور کردن نبود چرا که جای خود را به یک ایده عادی میداد. ایمان چیزی ذهنی نیست، پرشی است به درون ناممکن. مدیتیشن روشی است برای آوردن شما تا سرحد خرد و نیز یک روش پریدن است .مدیتیشن در نهایت با شیوه های بیخردانه سروکار دارد.

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
مدیتیشن به زبان ساده

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات.

اشو

 

اکثر افراد فکر میکنند که مدی تیشن نشستن در گوشه ای و یا تمرکز کردن افکار بر چیزی مشخص است! در صورتی که این ایده اشتباه است!

مدی تیشن  به زبان ساده چیزی نیست به جز خاموشی ذهن و با هستی یکی شدن و در خدا حل شدن. یا اگر بخواهیم آن را به صورتی دیگر تعریف کنیم باید بگوییم که نشستن مانند نیلوفر و… در گوشه ای و یا تمرکز کردن بر چیزی ،  مدی تیشن  نیست!

این ها همه راه ها و تکنیک هایی برای رسیدن به مدی تیشن  میباشد. در زمان مدی تیشن  شما وارد بعد بی زمانی خواهید شد. تمامی این تکنیک ها (چه به صورت داینامیک و چه آروم و یا تنفسی یا …..) راه هایی هستند که رسیدن به حالت مدیتیشن  را آسان میکنند. و شما را در وضعیتی قرار میدهند تا آسانتر وارد درون خود شوید.

اشو اعتقاد دارد قبل از این مراحل در دنیای نوین، بشر باید اول خود را عمیقن پاکسازی  بکند و پس از آن میتواند به حریم مد یتیشن  وارد شود!

برای مثال: شما اگر نیم ساعت به یک شکل در گوشه ای بنشینید و هیچ کاری نکنید و یا اگر بخواهید حتی فقط به یک چیز فکر کنید، این تقریباً غیر ممکن است!

چون لحظه ای ممکن است بدنتان خارش بگیرد، دست و پایتان بخواب رود، فکرهای دیگری به سراغ شما بیاید، و…

ما مانند پیاز می مانیم، و دارای لایه ها و پوسته های متعددی هستیم، و باید بوسیله راه ها و تکنیکهای مختلف این پوسته ها را بیاندازیم تا به مرکز وجودمان برسیم.

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات . شما فقط هستید و این بسیار خوشایند است .هنگامی که شما , نه در لایه بدن و نه در سطح ذهن هیچ کاری انجام نمی دهید , هنگامی که تمام فعالیت ها متوقف میشود و شما فقط هستید … همین ” بودن ” مدی تیشن است . مدی تیشن چیزی نیست که آن را انجام بدهید یا آن را تمرین کنید , تنها باید آن را تجربه کنید و بچشید .

هر گاه زمانی پیدا میکنید که فقط میتوانید ” باشید ” انجام هر عملی را متوقف کنید .فکر کردن نیز به نوعی انجام کاری است , تمرکز کردن نیز به همین صورت . حتی اگر برای یک لحظه هیچ کاری انجام ندهید و در بی عملی محض در هسته مرکزی وجود خود در آرامش بسر برید وارد حالت مدی تیشن شده اید و اگر یک بار چنین وضعیتی را تجربه کنید خواهید توانست تا هر زمان که دوست دارید در آن باقی بمانید و در نهایت میتوانید برای تمام مدت بیست و چهار ساعت شبانه روز در این حالت باشید.

یک بار که متوجه شدید چگونه میتوانید وجود خود را در حالتی آرام و بدون تنش نگاه دارید , آرام ارام خواهید توانست حتی در حال انجام کارهای مختلف نیز هوشیاری و آگاهی خود را به گونه ای حفظ کنید که وجودتان دچار هیچ گونه تنشی نشود . البته این قسمت دوم مدی تیشن است ، در بخش اول باید یاد گرفت که چگونه فقط  ”بود ” و سپس یاد میگیریم چگونه در حال انجام کارهای کوچک مثل تمیز کردن زمین و یا دوش گرفتن هوشیار و آگاه باقی بمانیم و در مرکز وجود خویشتن باشیم . در این صورت خواهیم توانست کارهای پیچیده تری را نیز با همین اگاهی انجام دهیم .

بنابر این مدی تیشن به هیچ وجه در تقابل با عمل کردن و فعال بودن نیست . مدی تیشن به این معنی نیست که باید از زندگی فرار کرد . مدی تیشن نوع جدیدی از زندگی کردن را به شما می اموزد.

در این حالت شما مرکز گردباد حوادث و تغییرات زندگی اطراف خود خواهید بود . زندگی شما در گذر خواهد بود ، حتی باشدت بیشتر ، بالذت ، شفافیت و خلاقیت بیشتری ، و در عین حال شما کامل از آن جدا هستید و هیچ وابستگی ای ندارید ، تنها نظاره گری هستید بر فراز تپه هایی دور دست که به سادگی نظاره میکنید هر آنچه را که در حال اتفاق افتادن در اطراف است . شما فاعل و انجام دهنده نیستید بلکه تنها نظاره گری هستید که به نظاره کردن ادامه میدهید . این نکته راز اصلی مدی تیشن است که تنها نظاره گر باقی بمانید .

در این حالت انجام شدن فعالیت ها و کارها خود به خود و بدون هیچ گونه مشکلی صورت می پذیرد : خرد کردن هیزم ، کشیدن آب از چاه … میتوانید کارهای کوچک و بزرگ را به همان صورت قبل انجام دهید، تنها یک چیز ممنوع است و آن این است که نباید به هیچ وجه حالت “در مرکز بودن ” خود را از دست بدهید . هسته اصلی و روح مدی تیشن این است که آموزش ببینیم چگونه نظاره کنیم . صدایی می آید ، شما در حال شنیدن آن هستید . در این حال موضوع , یعنی صدا وجود دارد و شما که در حال شنیدن آن هستید نمیتوانید نظاره گری پیدا کنید که در حال نظاره هر دوی اینها یعنی صدا و شما باشد . ولی در وجود شما نظاره گری هست که هر دو را نظاره میکند . این پدیده ای است بسیار ساده . شما در حال تماشا کردن درختی هستید , شما اینجا هستید و درخت نیز آنجاست , ولی آیا میتوانید چیز دیگری را نیز ببینید ؟

شما در حال تماشا کردن یک درخت هستید و در عین حال نظاره گری در وجود شما هست که شما را در حال تماشا کردن درخت , نظاره میکند . نظاره کردن مدی تیشن است . آنچه نظاره میکنید اصلن اهمیتی ندارد . کیفیت نظاره کردن ، کیفیت آگاه و هوشیار بودن ، چیزی است که مدی تیشن نامیده میشود .

یک نکته را همیشه به خاطر داشته باشید : مدی تیشن یعنی آگاهی و هر کاری که با آگاهی انجام شود مدی تیشن است . خود کاری که انجام میشود اهمیتی ندارد بلکه مهم کیفیتی است که با آن، کار خود را انجام میدهید. قدم زدن میتواند یک مدی تیشن باشد اگر آگاه و هوشیار قدم بزنید . نشستن میتواند مدی تیشن باشد اگر همراه با آگاهی باشد . گوش دادن به آواز پرندگان اگر با آگاهی همراه باشد ، مدی تیشن است . حتی گوش دادن به سر و صدای درونی ذهن شما نیز اگر هنگام گوش دادن آگاه و هوشیار باقی بمانید میتواند یک مدی تیشن باشد . کل مساله این است که زندگی شما نباید در خواب و رویا باشد . در این صورت هر آنچه بکنید مدی تیشن است .

اولین گام در آگاهی , نظاره بدن خودتان است , سپس آرام آرام از هر حرکت و هر وضعیت بدن خود آگاه و هوشیار خواهید شد . همینطور که آگاهی شما افزایش می یابد , معجزه ای شروع به اتفاق افتادن میکند و خیلی از کارهایی که قبل عادت داشتید انجام دهید به سادگی حذف خواهند شد . بدن شما آرامش بیشتری تجربه خواهد کرد و هماهنگی بیشتری را در آن احساس خواهید کرد .

گام دوم , آگاه شدن از افکار تان است . افکار شما بسیار ظریف تر از بدنتان میباشد و البته خطرناک تر هم هستند . هنگامی که از افکار خود آگاه میشوید، بسیار شگفت زده خواهید شد که در درونتان چه می گذرد . اگر هر آنچه از ذهنتان می گذرد را در برگه ای ثبت کنید , هنگامی که دوباره آن را مرور کنید بسیار تعجب خواهید کرد . تنها به مدت ده دقیقه آنچه از ذهنتان میگذرد را بر روی کاغذی یادداشت کنید ، پس از خواندن آن متوجه خواهید شد که چه ذهن دیوانه ای دارید، به علت عدم وجود آگاهی این دیوانگی مدام به صورت یک ” زیر جریان ” در درون ما در حال گذر است . این دیوانگی هر آنچه انجام می دهید را تحت تاثیر قرار میدهد و بر هر انچه انجام نمی دهید نیز تاثیر میگذارد . این دیوانگی که در درون شماست باید متحول شود . معجزه آگاهی این است که برای این تحول نیازی نیست کاری انجام دهید جز اینکه آگاه و هوشیار باقی بمانید . خود پدیده نظاره کردن، این دیوانگی را تغییر میدهد . به آهستگی این دیوانگی ناپدید میشود و افکار شما شروع به تبعیت از یک الگوی خاص میکنند ، دیگر آشوب و اغتشاشی در افکارتان نظاره نمی کنید بلکه افکارتان بیشتر از بیش هماهنگتر خواهد شد و آرامشی ژرف بر وجودتان حاکم میشود.

هنگامی که بدن و ذهن شما در آرامش باشند متوجه خواهید شد که آنها هماهنگ با یکدیگر عمل می کنند و در واقع پلی میان آنها وجود دارد . برای اولین بار هماهنگی میان ذهن و بدن  بوجود خواهد آمد و این هماهنگی کمک شایانی برای برداشتن گام سوم می کند : آگاه شدن از احساسات و هیجانات .

این ظریف ترین لیه وجودی شما و مشکل ترین آن است ولی اگر بتوانید از افکار خود آگاه شوید با این مرحله تنها یک قدم فاصله خواهید داشت . کمی اگاهی بیشتر مورد نیاز است که احساسات و هیجانات شما ظاهر شوند . هنگامی که شما از تمامی این سه لایه آگاه شوید ، هر سه ایه تبدیل به یک پدیده میشوند و در این صورت مرحله چهارم اتفاق می افتد که چیزی نیست که شما بتوانید خود آن را انجام دهید . این مرحله به خودی خود اتفاق می افتد .

چهارمین مرحله آگاهی نهایی است که باعث میشود انسان کاملن بیدار و روشن بشود . در این مرحله انسان از آگاهی خود آگاه میشود . در این مرحله انسان تبدیل به بودا می شود . و تنها انسان هایی که به اشراق رسیده اند میدانند این مرحله چیست . بدن لذت را میشناسد ، ذهن شادی را تجربه میکند ، دل خوشحالی را درک میکند و فقط افرادی که در مرحله چهارم قرار دارند میدانند سرور و شادی چیست . نکته مهم این است که شما آگاه و هوشیار به نظاره کردن ادامه میدهید و به این ترتیب آرام آرام نظاره درونی شما ثابت و پایدار میشود و تغییر و تحول درونی در شما صورت میگیرد . در این حالت آنچه را که مورد نظاره قرار می دادید، ناپدید میشود و برای اولین بار خود ” نظاره گر ” موضوع ” نظاره ” میشود و شما به مقصد نهایی می رسید

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
گفتگو با خدا

خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم.

نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي،

همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد.

نيك نگريستم؛

در فرودهاي زندگيم،

هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود،

دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد.

اما در فراز هاي زندگيم،

هر كجا كه سختي و درد و رنج بود،

تنها يك رد پا مي ديدم.

گفتم: " اي خدا!

قرار بود كه تو همواره با من باشي،

اما در هنگام مصيبت و بلا،

آنگاه كه سخت به تو محتاجم،

چرا تو با من نيستي؟

رد پايت را نمي بينم؟ "

خداوند لبخندي زد و گفت:

" آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛

زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. "

خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! "

(اشو : كتاب زبان فرشتگان)

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

عطار

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سرزمینی که انسان هرگز تلاش نمیکند آن را کشف کند

انسان پدیده ای غریب است ، به فتح هیمالیا می رود،به کشف اقیانوس آرام دست می یازد

به ماه ومریخ سفر می کند،تنها یک سرزمین است که هرگزتلاش نمی کند آن را کشف کند

وآن دنیای درونی وجود خود اوست.

اشو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
سنگینی تنهایی

سنگینی تنهایی از نبودن دیگری نیست

سنگینی تنهایی به‌خاطر جدایی از خود است

آن‌که دلت برایش تنگ شده، خودت هستی

ما برهنه و تنها به‌دنیا می‌آییم، اما پر از حیرتیم

به کودکان بنگر که چگونه شادند

همیشه آماده‌اند تا چیزهای تازه را کشف کنند

و پُرند از شوق زندگی‌ با بزرگ شدن، در قوانین اجتماعی

و توقعات پدر و مادرمان ـ‌که از قضا ما را دوست هم دارند!‌ـ حبس می‌شویم

و آهسته آهسته… خودمان را فراموش می‌کنیم

تو تنهایی… دیگری تنهاست

حالا دو تنها با هم ملاقات می‌کنند

ماه عسل؛ شیرینی ملاقات با تنهایی دیگر است

و شوق این‌که دیگر تنها نیستی

دیر یا زود می‌فهمی که «حالا می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟

اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد.

او هم به‌اندازه‌ی من تنهاست… حالا دو تنها با هم هستند…»

دو زخم حتی اگر باهم باشند، نمی‌توانند به شفا و درمان هم کمک کنند

بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند… هیچ انسانی جزیره‌ای جدا و دورافتاده نیست…

همه‌ی ما به چیزی بی‌پایان و نادیدنی تعلق داریم… وجودمان بی‌حد و مرز است

اینها تجربیات کسانی‌است که اول خودشان را دوست می‌دارند؛

طوری‌که می‌توانند چشم‌های‌شان را ببندند و در تنهایی شاد باشند…

این یعنی مدی‌تیشن!

مدی‌تیشن یعنی شاد بودن در تنهایی

اگر در تنهاییت شاد باشی،

این شادی وجودت را پر می‌کند و از آن سرریز می‌شود

و دیگران را به شکل عشق در بر می‌گیرد

به عمق تنهاییت برو… تحمل تلخی تنهایی، فقط با مدی‌تیشن ممکن است

تنهایی طعامی‌است که در دهان تلخ می‌نماید،

اما زمانی که به معده‌ات برسد، شیرین خواهد شد.

اشو

برگردان از فرشید قهرمانی

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
زندگي هاي پيشين اشو

 

آن لحظه كه كودكي متولد مي شود ، فكر مي كنيد آغاز زندگي اوست . اين درست نيست .

آن لحظه كه پيرمردي مي ميرد ، فكر مي كنيد پايان زندگي اوست .

چنين نيست .

زندگي بسيار بزرگتر از تولد و مرگ است .

تولد و مرگ دو انتهاي زندگي نيستند ؛ تولدهاي بسيار و مرگ هاي بسيار درون زندگي روي مي دهند . زندگي خود نه آغاز دارد و نه پايان . زندگي و ابديت برابرند ...

زندگي در نقطه ي مرگ زندگي پيشين آغاز مي شود . آنگاه كه مي ميريد ، در يك سوي فصلي از زندگي ، كه مردم فكر مي كنند تمام زندگيتان بود ، مسدود شده است . اين ، فقط يك فصل بود در كتابي كه فصول بيكران دارد . يك فصل بسته مي شود ، اما كتاب مسدود نيست . تنها صفحه را برگردان ، فصلي ديگر آغاز مي شود . يك فرد مشرف به موت شروع مي كند به تجسم زندگي بعدي اش . اين يك حقيقت شناخته شده است ، چون پيش از بسته شدن فصل روي مي دهد .

بودا براي اين مورد كلمه اي دارد . او اين را تانا مي خواند . تانا به طور تحت الفظي به معني آرزو است ،‌اما مجازاً « كل هستي آرزو » معني مي دهد . تمام اين چيزها اتفاق افتاد : دلسردي ، خرسندي ، نا اميدي ،‌ كاميابي ، شكست .. اما اينها درون يك بستر و زمينه ي مشخصي روي داد كه مي توانيد آن را آرزو بناميد .

مرد مشرف به موت مجبور است براي ياد آوردن آنها ، قبل از آنكه پيش تر برود ،‌تمامشان را ببيند ؛ چون بدن در حال رفتن است : اين ذهن با او نمي ماند ، اين مغز با او نمي ماند . اما آرزو زندگي بعدي او را رقم مي زند . هر آنچه اقناع ناشده به ياد آيد ، روح به سوي آن مقصود حركت خواهد كرد .

زندگي شما بسيار پيش تر از تولدتان شروع مي شود ، قبل از بارداري مادرتان ، بلكه بسيار هم پيش تر از آن : در پايان زندگي پيشين شما . آن پايان ، آغاز اين زندگي است . يك فصل بسته مي شود ، فصلي ديگر باز مي شود . حال اينكه زندگي جديد چگونه خواهد بود ، نود و نه درصد توسط واپسين لحظه ي مرگ شما مقدر مي شود . آنچه گرد آورده ايد ، آنچه با خود آورده ايد به يك بذر مي ماند بذري كه يك درخت خواهد شد ، ميوه خواهد داد ، گل خواهد داد ، يا هر آنچه كه برايش روي دهد . شما نمي توانيد آنها را در بذر بخوانيد ، اما بذر كل اين نقش و نگارها را داراست .

اگر آدمي كاملاً هشيار بميرد ، در حال ديدن كل پهنه اي كه در نور ديده ، در حال ديدن كل حماقت آن در نور ديدن ، با يك هشياري ، با يك شعور ، با يك شهامت غير ارادي متولد مي شود . اين چيزي نيست كه وي به شخصه انجام دهد .

شش دين بزرگ در جهان وجود دارند . اين اديان مي توانند به دو مقوله تقسيم شوند : يكي مشتمل است بر يهوديت ، مسيحيت و اسلام . اينها به يك زندگي باور دارند . شما فقط بين تولد و مرگ وجود داريد و زندگي همه چيز است . هر چند آنها به بهشت و دوزخ و روز رستاخيز باور دارند اما اينها تنها عوايد حاصله از يك زندگي هستند ، يك زندگي فرد . مقوله يديگر هندوئيسم ، جينيسم و بوديسم است . آنها به نظريه ي تناسخ باور دارند .

يك انسان الي الابد دوباره و دوباره متولد مي شود مگر كسي كه روشن ضمير شود و بعد چرخه ي مرگ و زندگي از حركت باز ايستد .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن 3 - مسموم شدن اشو

. من مجبورم آناً آمريكا را ترك كنم ، بنابراين نمي توانم در يك دادگاه عالي تر استيناف خواهي كنم .

مرا به زندان بردند . زندان پورتلند پيشرفته ترين نوع زندان به لحاظ قابليت و آمادگي است . آن زندان را اخيراً ساخته بودند ؛ تنها سه ماه پيش از آن افتتاح شده بود . اين زندان بسيار پيشرفته و پيچيده و داراي كليه ي تأسيسات ايمني در آخرين حد است . به محض اينكه به زندان وارد شدم ، ديدم كه طبقه ي اول به طور مطلق خالي است . در آنجا انواع دفاتر وجود داشت ، اما هيچكس در آن دفاتر نبود .

من از مردي كه مرا به زندان برده بود ، پرسيدم : « علت چيست ؟ چرا تمام طبقه ي اول خالي است ؟ »

او گفت : « من نمي دانم »

اما من به چشمانش نگاه كردم و توانستم ببينم او مي دانست .

همين كه مرا به درون بردند ، تنها يك مرد در يك اتاق بود . ساير مردان فوراً آنجا را ترك كردند و مردي كه در اتاق بود ، به من گفت كه روي يك صندلي خاص بنشينم . اين نيز عجيب بود ، چون صندلي هاي زيادي در آنجا وجود داشت ؛ من مي توانستم هر كدام را انتخاب كنم . اما او آن صندلي را كه مجبور بودم رويش بنشينم ، به من نشان داد و گفت : « من جبورم بروم و امضاي رئيسم را بگيرم ، بنابراين شما ملزميد حداقل ده ، پانزده دقيقه صبر كنيد . »

بعداً دريافتم كه هيچ نيازي به اخذ امضاي هيچ رئيسي وجود نداشت . خود من توانستم روي فرم را ببينم و از آن مرد پرسيدم : « امضاي رئيس شما كجاست ؟ » احتياجي نبود ؛ تنها نياز ، امضاي من بود كه گواهي كنم كه لباسهايم را دريافت كرده ام . هيچ رئيس ديگري نياز نبود آن ورقه را امضاء كند .

او بسيار عصبي بود ، داشت عرق مي ريخت آن هم در اتاقي با تهويه ي مطبوع . و چون وي فرم را در دستش گرفته بود .. آن فرم داشت مي لرزيد ، دستان وي لرزان بودند .

به محض اينكه به فرودگاه رسيدم ، فوراً خبر شايعه به من رسيد كه در زير صندلي من ، جايي كه براي پانزده دقيقه انتظار مي كشيدم ، يك بمب پيدا شده است . شايد اين تداركاتي بود براي اينكه اگر من به دادرسي اصرار كنم و نپذيرم كه مرتكب دو جرم شده ام ، آن وقت بهتر مي بود كه با انفجار بمب كار مرا مختوم سازند . به اين سبب بود كه تمامي طبقه ي اول را خالي كرده بودند . و حتي مردي كه در اتاق لباسهايم را به من داد ، به نام گرفتن امضاي رئيس خود ناپديد شد و در اتاق را از بيرون قفل كرد . اما چون من گناه را پذيرفته و جريمه شده بودم ، و مجبور بودم آمريكا را آناً ترك كنم ، بمب منفجر نشد . آن مرد بايد رفته باشد كه بپرسد چه بايست بكند ، چون او اطلاع نداشت كه در دادگاه چه اتفاقي افتاده است.

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن 2 - مسموم شدن اشو

در تابستان 1989 دندان هايش ريخت و از آن پس فقط از غذاهاي آبكي استفاده كرد . كل از كار افتادگي ها در طرف راست بدن بروز كرد ؛ در همان سوي كه در وضعيت خوابيدن مشهورش ، آن سمت بر تشك قرار مي گرفت ؛ همان سان كه در شب اقامت در زندان ايالتي اوكلاهما بر آن تشك آلوده قرار گرفته بود .

در نوزدهم ژانويه ي 1990 ،‌برخي گفتند كه اشو كالبدش را ترك گفت ؛ پاره اي نيز گفتند كه كالبدش او را ترك گفت . پيش از آن ، در همان روز اشو براي آخرين بار داستان مسموم شدنش در چنگال مارشال اوكلاهما سيتي را براي مردم روايت كرد .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
اينك بركه اي كهن - زندگی اشو

11 دسامبر 1931 ، ساعت پنج و سيزده دقيقه ي بعد از ظهر به وقت محلي ؛ روستاي كوچوادا ، از توابع گاداروارا ، 

ايالت ماديا پرادش ، هندوستان : تا چشم كار مي كرد ، باران بود و باران سر باز ايستادن نداشت به روزان و شبان بيرون از شمار و ياد . پرده اي ولرم و تيره از آسمان تا به زمين آويخته ، هر آن چشم انداز را در وراي خود پوشانيده بود . در پس پرده اما ، در فاصله اي دور ، در سكوتي كه جز ريزش مداوم قطرات باران صدايي نبود ، در سايه سار خيس درختاني سرفراز از ديرسال ، بركه اي كهن آرام غنوده بود و آن سوي ترك هم رودي از باستان جاري ، كف بر لب آورده و خروشان در گذار .

چندان باريد و باريد باران كه بركه و رود يكي شد و دنيا پنداري همه آب . و آب آمد و آمد و آمد تا به روستا ، به خانه ها . و به خانه ي خيس خورده ي روستا ، كودكي چون بركه اي خموش و آرام ، خروشان به عينه رود ، زهدان مادري عاشق را ترك گفت تا سالياني پس از آن كنار بركه ي كهن عارفي خردسال بنشيند و در ژرفاي مراقبه اي عميق و خاموش ببالد چندان كه خود بركه اي شود ، رودي ، اقيانوسي ؛ تا سر آخر عارفي سترگ و ژرف چو اقيانوس قلب ميليونها مردم را در اقصاي عالم در زلال خويشتن خوطه ور سازد .

اشو با باران آمد و هم بدان سان رگبار مهرش باريدن گرفت بر كوه و دشت ، بركه و رود و اقيانوس ، بر عالم و بر آدم هر آن آدمي كه قلبي داشت ، هر آن كو دلي دارد از جنس عشق و سرشته از شيدايي .

زادنش چنين بود و باليدنش نيز لطيف و خروشان به عينه باران بهار ؛ و همين را خواهيم خواند در اين دفتر كه خاطرات اوست از گاه تولد تا بيست سالگي ؛ خاطراتي كه هر از چند ، به تفاريق طي چند دهه در گفتارهايش به كلام درآمد و بعدها بدين سان كه هست به يك جاي گرد آوري گرديد .

از زندگي اشو كم و بيش گفته اند و يحتمل هم كه خوانده باشيد . به هر روي ، ذكر مفصل آن ناصواب مي نمايد ، آن هم در آستانه ي اين خاطرات . اين است كه به اختصار بسنده كرده ، فرازهاي حياتش را بر مي شمارد . اما از مرگش ، كشته شدنش ، كمتر گفته اند . هم بدين روي ، به جبران مافات ، ملخصي از يك مقاله و نيز متن كامل بازپسين خطابه اش را در اين مورد از پي مي آورم .

آن مقاله را سوامي آناندنيتن نوشته است . كارل برنشتاين و ماركو پوليتي دو خبرنگار پر آوازه ي ماجراي واتر گيت هستند . خطابه را نيز شخص اشو ، صبح روزي ايراد كرد كه عصر آن روز كالبد خاكي اش را ترك گفت .

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
دانلود كتاب عشق رقص زندگي

با مطالعه اين كتاب كه بصورت فايل pdf مي باشد ، به مطالب بسيار با ارزشي در مورد عشق پي خواهيد برد .

 

 

دانلود

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته

صفحه قبل 1 صفحه بعد