خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 168
بازدید کل : 39964
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


تبادل لینک

دوستانی که می خواهند با من تبادل لینک نمایند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اقیانوس عشق و رحمت و آدرس parsayan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در وبلاگ ما نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
تبادل لینک

دوستانی که می خواهند با من تبادل لینک نمایند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اقیانوس عشق و رحمت و آدرس parsayan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در وبلاگ ما نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
تبادل لینک

دوستانی که می خواهند با من تبادل لینک نمایند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اقیانوس عشق و رحمت و آدرس parsayan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در وبلاگ ما نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
تبادل لینک

دوستانی که می خواهند با من تبادل لینک نمایند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اقیانوس عشق و رحمت و آدرس parsayan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در وبلاگ ما نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
مبارک باد سال 1392 خورسیدی

درود بر شما یاران عزیز

سال 91 با تمام فراز و نشیب هایش گذشت و جز خاطره ای چیزی از آن بجا نمانده است . امیدوارم همه ما وقتی که دفتر خاطراتمان را ورق می زنیم و به اعمال و رفتارمان نگاهی می اندازیم به خود ببالیم و خوشحال باشیم که چون یک انسان خوب زندگی کرده ایم .

آخرین روز سال گذشته بود که به دلیل فوت یکی از اقوام به قبرستان رفته بودم . خیلی شلوغ بود و سر هر قبری عده ای برای عزیز از دست رفته شان گریه و زاری می کردند . عده ای چنان رفتار می کردند که من فکر کردم شاید فکر می کنند اگر صدایشان را بالا ببرند و شدیدتر بگریند مرده اشان زنده شود . به تعدادی از سنگ قبرها نگاهی انداختم . از طفل 8 ساله تامرد و زن 91 ساله و بیشتر را می شد در بین از دنیا رفته ها دید . به یکی گفتم به نظرت آن طفل 8 ساله یا جوان 20 و 25 و 36 ساله فکر می کردند مرگشان به این زودی باشد؟ واقعیت این است که هیچ کس از لحظه بعد خود خبر ندارد و نمی داند چند سال قرار است در این دنیای فانی زندگی کند . انچه می ماند نام نیک و خاطره ای خوب است. پس بیاییم و با آگاهی از این موضوع پندار ، کردار و گفتار نیک را در زندگی بکار بندیم و از آنجا که خداوند اقیانوسی از عشق و رحمت است ، کاری کنیم تا همجهت با این اقیانوس شنا کنیم و در آن غوطه ور شویم .

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
گذشته شما هرگز برابر با آينده تان نيست

زمانی که ايرلند اعلام استقلال از انگلستان کرد و در طی آن 9 جوان شورشی ايرلندي دستگير و محکوم به مرگ شدند.

از آن جايي که حکم مجازات آنان قبل از ملکه ويكتوريا صادر شده بود،او که
تحمل اعدام کردن آنان را نداشت و به همين خاطر دستور داد تا آنان را به
زندانی در مستعمره انگلستان يعني استراليا منتقل کنند. حدود 40 سال پس از
آن، ملکه ويكتورياا از استراليا ديدن کرد و مورد استقبال نخست وزير آنجا
يعنی آقای چارلز دافی( CharLs Gavan   Duffy ( قرار گرفت. وقتی آقای چارلز
به اطلاع ملکه رساند که او يكي از 9 نفر ايرلندي محکوم به مرگ بوده است ،
ملکه به راستی شوکه شد . ملکه از او پرسيد  که آيا از سرنوشت آن هشت
زندانی ديگر خبری دارد يا نه ؟ او به آگاهی ملکه رساند که آنان همگی با
يكديگر در تماس هستند ،
 
توماس فرانسیس(Tomas Francis Meagher)به ايالات متحده مها جرت کرد و خيلی زود به مقام فرمانداری مونتانا رسید.
 
ترنس مک مانس (Terrence Mcmanus)و پاتريک دونا او (Patrik Don Ahue ) هر دو ژنرال ارتش ايالات متحده شدند و بسيار عالی خدمت کردند.
 
ريچارد اوگورمان (Richard O Garman) به کانادا مهاجرت کرد و فرماندار کل نيوفوندلند شد.
 
ماريس لين(morris Lyene)و مایکل ایرلند ((MichaeL IreLand هر دو از اعضای هيئت دولت استراليا شدند و جدا از هم به عنوان دادستان کل استراليا انجام وظيفه کردند.
 
دارسی مگی (Darcy Mcgee) نخست وزير کانادا شد.
و در آخر جان میچل (john Mitchell) نيز در مقام شهردار نيويورک خدمت کرد .
 
همه ما نه تنها با سر خوردگيها و نا کامی ها بلکه با موانع و سدهايی در جاده های مختلف موفقيت روبرو می شوييم. اين داستان مصداق اين جمله است :
در معامله زندگی، گذشته شما هرگز برابر با آينده تان نيست
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
گمنام می گوید :

گاه رسیده ای و نمی دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم رسیدن نیست.مهم آغاز است
که گاهی هیچ وقت نمی شود
و گاهی می شود بدون خواست تو


پدرم می گفت تصمیم نگیر.اگر گرفتی شروع را به تاخیر انداختن
نرسیدن است
اما
گاهی آغاز نکردن یک مسیر بهترین راه رسیدن است


گاه حتی لازم است بعد از نمازت فکر کنی و ببینی پشت سر
اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟
 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
گمنام

یاران عزیز درود بر شما

بزرگواری تحت عنوان گمنام در قسمت نظرات مطالبی برایم نوشته که زیبا و در عین حال دارای معانی عمیق است . بر خود لازم دانستم ضمن اجازه از محضر این دوست فرهیخته اما گمنام ، مطالب ایشان را در وبلاگم قرار دهم .

همچنین گمنام عزیز از من خواسته برای حل مشکلی که هست برایش دعا کنم . باید بگویم هر مشکلی ساخته و پرداخته ذهن ناقص ماست . چرا که : خواست خدا عمیقترین خواست وجودی ماست . پس اگر خواست وجودی تو حل آن مشکل باشد ، مطمئن باش حل خواهد شد . به ندای درونت ایمان داشته باش . در پناه یزدان باشید .

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام............
التماس دعا - گمنام

 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
دو قطره آب

دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...

                                     اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
آنچه که در زندگی لازم است رعایت کنیم ( برگرفته از موسسه آنتونی رابینز )
یک- به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
 
دو- با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
 
سه- همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
 
چهار- وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
 
پنج- وقتی می گویید : متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .
 
شش- قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .
 
هفت- به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
 
هشت- هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
 
نه- عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .
 
ده- در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .
 
یازده- مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .
 
دوازده- آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .
 
سیزده- وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید : چرا می خواهی این را بدانی؟
 
چهارده- به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند
پانزده- وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید : عافیت باشد .
 
شانزده- وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .
 
هفده- این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
 
هجده- اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .
 
نوزده- وقتی متوجه می شوید که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .
 
بیست- وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .
 
بیست و یک- زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .
 
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .این پیام را پیش خود نگه ندارید
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
بازی ذهن

 

مشکل اصلی ما انسانها گرفتار بودن در گرداب ذهن می باشد . می توان گفت اکثر مردم فرمانبردار بی چون و چرای ذهن می باشند . ذهن است که با تصمیمات ناگهانیش و با کنار هم قراردادن منطق ، مصلحت و غیره رفتارهای ما را مدیریت می کند .
ذهن بسیار مکار است . مصلحت اندیش است . منفعت طلب است . بازیگر و بازیگوش است . اگر و اما را به رفتار و کارهایمان وارد می کند . غرور کاذب به ما می بخشد و ما را در چرخه زمان و مکان گیر می اندازد . چنان به خود مشغولمان می کند که گذشت زمان را نمی فهمیم و وقتی می فهمیم که می بینیم ایام شباب و جوانی را طی نموده و گاهاً بر دستان بازماندگان به سوی آرامگاه ابدی در حال حرکت هستیم .
اینها همه بازی ذهن است
پروردگار از اقیانوس عشق و رحمتش و از آنجا که کائنات را به بهترین وضع ممکن مدیریت می کند ، بسته به نیازمان و با توجه به اینکه آگاهیمان در چه مرحله ای قرار دارد ، انسانهایی را سر راه ما قرار می دهد .
سدی را در نظر بگیریم که آب پشت آن جمع شده اما دریچه هایش بسته است . انسانهای زیادی و مخلوقات بیشماری در پایین دست انتظار این آب حیاتبخش را می کشند . کشاورزی از آنجا می گذرد . او رهگذری است و به دنبال روزیش در حال حرکت و تلاش است . بالادست سد را می بیند که سرسبز و پرآب است و پایین دست سد در حال خشک شدن . دلش می سوزد . حیران می شود . به سمت دریچه های سد می رود و با زحمت آنها را باز می کند . آب حیاتبخش به حرکت در آمده و مزارع و جنگلها را سیراب می کند . آب انبارها از آب پر می شود و خشکی و بی آبی جای خود را به طراوت و شادابی و سرسبزی می دهد .
جالب است و سوال برانگیز . چرا خدا باید برای حل مشکل مردم کسی را بفرستد که خود سرگشته و سرگردان است و برای پر کردن رزق و روزی و بدست آوردن نیازش در سفر است ؟
بحث ما در ارتباط با بازی ذهن بود . ذهن مکار ما . آیا مردم به انتظار یک ناجی که حتماً از اسمانها آمده باشد بودند و می خواستند مسیح گونه ای بیاید و نجات دهنده شان باشد؟ ذهن می گوید آری . ذهن ما نمی داند منطق پروردگار چیست .
چه بسا جرعه ای آب در بیابان می تواند جان انسانی را نجات بخشد . ما نمی توانیم پی به حکمت پروردگار ببریم . فقط او می تواند پازلهای حیات را چنان کنار هم قرار دهد که چرخ هستی به بهترین وضع ممکن بچرخد . حکمت خداوند ایجاب می کند که انسانها با درجه های اگاهی متفاوت سر راه هم قرار گیرند و باعث پیشرفت معنوی هم گردند .
داستان موسی و شبان را حتماً شنیده اید . شبان داشت با زبان خود و با درک پایین خود با خداوند راز و نیاز می کرد و گوسفندانش رو فدای او می کرد . به خدا می گفت کجایی تا من بیام و سرتو شونه کنم و چاکرت بشم . و خلاصه اینکه با همان درک و شعور خودش با خدا راز و نیاز میکرد . حضرت موسی از آنجا می گذشت . ناراحت شد و گفت این چه نوع راز و نیاز است . خدا را با اینگونه نیایش آزرده خاطر می کنی . برو و از خدا طلب مغفرت کن . شبان رفت و خداوند به موسی وحی فرستاد که چرا بنده خوب ما را که با زبان خودش در حال راز و نیاز بود افسرده گرداندی . برو و دل اورا بدست آور .
در این داستان می بینیم که شبانی باعث بیداری پیغمبری می شود . همه این مطالب که گفته شد به این خاطر بود که بدانیم افراد با هر درجه آگاهی می توانند سر راه هم قرار گیرند و باعث ارتقاع معنوی هم گردند .  
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
ناگفته

 

خیلی از اوقات پیش می آید که می خواهم مطلبی رو بنویسم و در وبلاگم قرار بدم . نوشتن رو که آغاز می کنم اشعار و مطالب بزرگانی چون مولانا ، حافظ ، اشو و دیگران به ذهنم می رسد و می نویسم . در پایان می بینم عمده مطلب من شعری از حافظ و مولانا با متنی از اشو و دیگران شده است . به فکر فرو می روم . با خود می گویم خدایا آیا همین مطلب را در وبلاگم ثبت کنم یا اصل مطلب را . لذا به اصل مطلب می پردازم و فرموده نگارند ه اصلی را بی کم و کاست می نویسم و منتشر می کنم . امروز این بیت استاد سخن و مرشد عرفان به ذهنم خطور کرد که می گوید :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                               دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کل مطلب را یافته و منتشر کردم . با خواندنش منقلب گشتم و با خود گفتم : پروردگارا . بنازم به عظمتت . ما را نیز پذیرا باش
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
روزهافکر من این است و همه شب سخنم

 

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم * * * که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ * * * به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا * * * یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین میدانم * * * رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک * * * دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست * * * به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او میشنود آوازم؟ * * * یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون مینگرد؟ * * * یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی * * * یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد * * * از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم * * * آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود میگویم * * * تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی * * * والله این قالب مردار، به هم در شکنم
 
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چکار
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
ناگفته ها

 

خداوندا ذهن نحیفم که همه درها را به روی خود بسته می بیند و حال که فهمیده است عشق الهی مشتعل گردیده و باید جایش را به او بدهد ، دارد آخرین تلاش خود را بکار می گیرد تا بتواند شاید خود از دست رفته اش را باز یابد و به قول خودش آب رفته اش را به جوی برگرداند . چه عبث فکر می کند و چه بیهوده در تلاش است . مگر عشق تو می گذارد و مجالی به ذهن نحیف شده می دهد . عشق تو ویرانگر است و در این راه جسم و ذهن تاب مقاومت ندارند . نگر می شود برکه ای در مقابل اقیانوسی حرفی برای گفتن داشته باشد . عشق تو برکه را نیز به اقیانوس متصل کرده و یاد تو رودخانه ای گشته و سراسیمه و شتابان تو را جستجو می کند . آمرزگارا این بنده حقیرت را از قید و بند جسم و تن برهان و در خودت ذوبش کن . سالهاست که سراسیمه به دنبال تو می گردد اما تاکنون راه را از بیراه باز نشناخته بود . پروردگارا راه درست را به او نشان ده و در این راه با اینکه همیشه در حال آزمایش او هستی اما یار و یاورش باش . حال که به خود مشغولش کرده ای این لطف را از او نگیر و بیشتر از پیش در خود غرقش کن . این بینوا آرزویی جز تو ندارد و فقط با نجوای با توست که اندکی آرام می گیرد . آرام و قرار را از او بگیر همچنان که آرام و قرار از او گرفته ای . خداوندا خواب غفلت توشه بیچارگانی است که فکر می کنند در حال زیستن هستند و این جای بسی تأسف است . الهی کمکم کن تا در این راه خواب خفتگان خفته را اشفته سازم و بیدارشان نمایم از خواب غفلت و ارواحشان را به سوی تو رهنما باشم .

آمرزگارا ، ای یزدان پاک ، گاهی احساس می کنم ریا و غرور و گاهی خشم و نفرت در وجودم اندکی باقیست . ای داننده و ای بیننده کمکم کن تا بتوانم بر این فرمانروایان پوچالی فائق آیم و جز تو امید تو و یاد تو و جز تو در خاطر و اندیشه و وجود و زندگیم نباشد . دست این بنده کوچکت را بگیر و در این راه راهنمایش باش.

پروردگارم . وجودم سرشار از ناگفته هاست و درونم از عشق و شیدایی در حال فوران و جوشش است . می دانم اگر بخواهم به نوشتن ادامه دهم نه کاغذ توان دارد و نه قلم توان نوشتن . پس ای همه زندگیم که نمیدانم چه نام نهمت و چه خانمت . این سرگشته اواره و این گریان و دیوانه درگاهت را پذیرا باش . تویی آمرزگار. تویی پروردگار و تویی کردگار

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
طلوع يك سرگشته

خداوندا ای که تمام امید و زندگی من هستی . ای آتش وجودم و محبت قلبم . ای که به هر کجا می نگرم سراسر عظمت تو میبینم و در هر چه می نگرم عظمت تو را در آن مشاهده می کنم . این بنده گنهکارت را پذیرا باش و به آنچه از وجودش بر می آید گوش فرا ده . می دانم همیشه و در همه وقت به یاد و فکر ما هستی و ما را در پناه خود داری ، می دانم جز تو و جز راه تو راهی دگر بی معنی و باطل و بیهوده است ، پس ای خالق نفوس و ای آمرزگار توانا قسمت می دهم به شکوه و عظمتت ما را در پناه خویش گیری و همچون گذشته یاریمان کنی . این بنده حقیر سالهاست که به امید یافتن تو بس راهها و بیراهه ها رفته ، چه بسیار زمانها با نفسش همگام و همکلام شده و نتوانسته آن را با ذات باریتعالاییت تشخیص دهد . احساس می کنم ایام فراق به سر آمده و مرا به سوی خویش فرا می خوانی . لبخندت را و عشقت را می بینم و احساس می کنم . میبینم که مرا فرا می خوانی و دستهایم را که به سویت دراز گردیده به گرمی می فشاری . عشق به خالق را که هر لحظه از قلبم سرازیر می گردد احساس می کنم و می بینم اطرافیانم را سیراب می کند . پرده دلم را که می نگرم فقط تو را بر آن احساس می کنم و چون در خود فرو میروم فقط و فقط با تو هستم و تورا می بینم و می جویم . دیوانه ام کرده ای ، واله و شیدایم  نموده ای ، نالان و گریانم نموده ای و احساس می کنم هر لحظه مرغ روحم می خواهد از تن جدا شود و بسیار بیقرار و ناشکیباست . به بزرگی تو و حقیر بودن خود و به عظمتت و کوچکی خود که فکر میکنم از خود خنده ام می گیرد و سر تسلیم فرو می آورم و نالان و گریان از درگاهت بخشش و عفو خود را خواهانم . 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
طلوع مجدد

 

پروردگارا ، چه خوش است بیدار شدن از خواب غفلت و حرکت به سوی معبود . چه خوب است و چه زیباست صعود به سوی آسمان با بالهایی از جنس فرشتگان و با پاهایی از جنس خدایان .

قلم چند سالی بود که از نوشتن بازمانده بود و دفتر در آرزوی مرقومی جدید لحظه شماری می کرد . عقل جلوگیری می کرد و دل می گفت به راه شو . در این جدال چند سالی بود که حرف اول را ذهن می زد و انسانهای زمینی به پایکوبی مشغول که یکی از رهروان راه ملکوت را به بیراهه کشانده و خانه نشین کرده اند . در سرای اهریمنان نقل و نبات پخش می کردند و دهن به دهن در همه ممالک جار زدند که یکی از سرگشتگان راه حق را متوقف کرده ایم و بال و پرش را شکسته ایم ، دهنش را دوخته ایم ، زبانش را بریده ایم و بیخانمانش کرده ایم .

اری تمام این موارد حقیقت دارد . چند سالی بود که بادی در ملکم نوزید و حقیقتی بر من آشکار نشد . هر چه بود نفس بود و اهریمن بود و اگر گاهگاهی شمه ای از بوی و نسیم ملکوت وزیدن می گرفت سریعاً ساز مخالفش نواخته می شد .

به یاد گذشته که می افتم اشک ندامت و پریشانی و پشیمانی در چشمانم حدقه می زند و می گویم : پروردگارا ، آمرزگارا ، در این سالها و در این ایام این بنده گنهکارت را چه پیش امده و چه پیش آوردی ؟ چرا بیکس رهایش کردی . مگر نه اینکه همیشه در کنارش بودی و سر در گریبانت داشت . این چه آزمایش سختی بود که حدود 5 سال به طول انجامید .

و بسیار سوالات دیگر که از معبودم می پرسم و لبخندی راحس می کنم که به من بر می گرداند و می گوید خاموش .

احساس می کنم که می گوید دوران رکود و سستی به سر امده و بار دگر باید بالهای فرسوده را نو کرده و این بار با خیزی بزرگ به سوی او بروم . می گویم : خدایا ، از گذشته نمی پرسم ، حال که با من هستی و حال که پذیرایم شدی ، من و هر که با من است را در پناه خودت گیر و اینبار به ملکوتت راهمان بده . امیدم اینست که اینبار از این آزمایش خطیر سربلند بیرون آییم و بتوانیم در جوارت و در کنارت بیاسایم و آن باشم که باید .

پروردگارا ، ما را بپذیر و راهنمایمان باش                                    

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
راز و نياز

 

ای که همه افلاک و کائنات را روح و روان بخشیده ای و تا اراده تو نباشد هیچ جنبنده ای و هیچ موجودی موجودیت نمی یابد . همیشه مناجاتم با تو این بوده است که دو روزم را یکنواخت نگذرانی و چون گاهی اوقات نیم نگاهی به گذشته می اندازم می بینم که براستی هر لحظه ام با لحظه قبل فرق می کند و آغازی مجدد انتظارم را می کشد . از بزرگی تو همین بس که حتی افکار و روانم نیز یکنواخت نیست و هر لحظه انقلابی جدید در پیش است . یکروز از دست دیگری ناراحتم می کنی و روز دگر چون با او همدم و همصحبتم می کنی گویی پر و بالی جدید گرفته ام و به سوی ملکوت راهی گشته ام . عجیب است و زیبا و حکمتت را در همه چیز مشاهده می کنم . دو نفر را امروز عاشق یکدیگر می گردانی و روز دیگر از هم جدایشان می کنی و گاهی اوقات آنها را از هم متنفر می گردانی . هر چه بیشتر به حکمتت می نگرم و بیشتر در آن خود را غرق می کنم و مجذوب آن می شوم ، می بینم کمتر می دانم و بیشتر از قبل مشتاقم می کنی . همه چیزت لطف است و عشق و شور و شوق . زندگی با تو و زندگی در تو بس سخت و بس زیباست . در زندگی با تو و برای زندگی با تو تا نبازی نمی بری . باید دنیا را ببازی تا راهی به عوالم دیگر پیدا کنی . کلید ورود به عوالم خالص خداوند عشق است و تا عاشق نباشی و با عشقت به هماهنگی و یگانگی نرسی ، جرعه ای از آب حیاتت نمی دهند . پش اگر آب حیات می خواهیم باید با عشق بدنبال سرچشمه آن باشیم و با پیدا کردن و ماندن در جوار آن می توانیم به هماهنگی با او دست پیدا کنیم . خداوندا کلمات توان گفتن از تو را ندارند و زبان از گفتن عظمتت ناتوان و قاصر . حتی در وهم هم نمی گنجی . اما دست و بال ما تنگ است و فقط با گفتن از تو و نوشتن از تو و فکر کردن به توست که می توانیم خود را اندکی آرام کنیم . قطره هر چقدر هم از اقیانوس بگوید باز هم یک قطره است اما چه کنیم که دست و بالمان تنگ است و چیز دیگری نداریم . خداوندا به قول بزرگی : آنقدر در می زنم تا در به رویم باز کنی     ،     فرصت دیدار رویت را به من اعطا کنی  ، آنقدر به این در و آندر خواهم زد و آنقدر راههای مختلف را امتحان خواهم کرد تا بتوانم راهی به سویت پیدا کنم . گر از در برانیم از دیوار خواهم امد گر از نظر برانیم با قلبم خواهم امد و گر از فکرت دورم کنی با عشق به سویت خواهم آمد . همه راهها را امتحان کرده ام و اگر لازم باشد بار دگر همه آنها را امتحان خواهم کرد .

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته

صفحه قبل 1 صفحه بعد