دو شنبه 16 مرداد 1389 |
پروردگارا ، چه خوش است بیدار شدن از خواب غفلت و حرکت به سوی معبود . چه خوب است و چه زیباست صعود به سوی آسمان با بالهایی از جنس فرشتگان و با پاهایی از جنس خدایان .
قلم چند سالی بود که از نوشتن بازمانده بود و دفتر در آرزوی مرقومی جدید لحظه شماری می کرد . عقل جلوگیری می کرد و دل می گفت به راه شو . در این جدال چند سالی بود که حرف اول را ذهن می زد و انسانهای زمینی به پایکوبی مشغول که یکی از رهروان راه ملکوت را به بیراهه کشانده و خانه نشین کرده اند . در سرای اهریمنان نقل و نبات پخش می کردند و دهن به دهن در همه ممالک جار زدند که یکی از سرگشتگان راه حق را متوقف کرده ایم و بال و پرش را شکسته ایم ، دهنش را دوخته ایم ، زبانش را بریده ایم و بیخانمانش کرده ایم .
اری تمام این موارد حقیقت دارد . چند سالی بود که بادی در ملکم نوزید و حقیقتی بر من آشکار نشد . هر چه بود نفس بود و اهریمن بود و اگر گاهگاهی شمه ای از بوی و نسیم ملکوت وزیدن می گرفت سریعاً ساز مخالفش نواخته می شد .
به یاد گذشته که می افتم اشک ندامت و پریشانی و پشیمانی در چشمانم حدقه می زند و می گویم : پروردگارا ، آمرزگارا ، در این سالها و در این ایام این بنده گنهکارت را چه پیش امده و چه پیش آوردی ؟ چرا بیکس رهایش کردی . مگر نه اینکه همیشه در کنارش بودی و سر در گریبانت داشت . این چه آزمایش سختی بود که حدود 5 سال به طول انجامید .
و بسیار سوالات دیگر که از معبودم می پرسم و لبخندی راحس می کنم که به من بر می گرداند و می گوید خاموش .
احساس می کنم که می گوید دوران رکود و سستی به سر امده و بار دگر باید بالهای فرسوده را نو کرده و این بار با خیزی بزرگ به سوی او بروم . می گویم : خدایا ، از گذشته نمی پرسم ، حال که با من هستی و حال که پذیرایم شدی ، من و هر که با من است را در پناه خودت گیر و اینبار به ملکوتت راهمان بده . امیدم اینست که اینبار از این آزمایش خطیر سربلند بیرون آییم و بتوانیم در جوارت و در کنارت بیاسایم و آن باشم که باید .
پروردگارا ، ما را بپذیر و راهنمایمان باش
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|