دو شنبه 16 مرداد 1389 |
خداوندا ذهن نحیفم که همه درها را به روی خود بسته می بیند و حال که فهمیده است عشق الهی مشتعل گردیده و باید جایش را به او بدهد ، دارد آخرین تلاش خود را بکار می گیرد تا بتواند شاید خود از دست رفته اش را باز یابد و به قول خودش آب رفته اش را به جوی برگرداند . چه عبث فکر می کند و چه بیهوده در تلاش است . مگر عشق تو می گذارد و مجالی به ذهن نحیف شده می دهد . عشق تو ویرانگر است و در این راه جسم و ذهن تاب مقاومت ندارند . نگر می شود برکه ای در مقابل اقیانوسی حرفی برای گفتن داشته باشد . عشق تو برکه را نیز به اقیانوس متصل کرده و یاد تو رودخانه ای گشته و سراسیمه و شتابان تو را جستجو می کند . آمرزگارا این بنده حقیرت را از قید و بند جسم و تن برهان و در خودت ذوبش کن . سالهاست که سراسیمه به دنبال تو می گردد اما تاکنون راه را از بیراه باز نشناخته بود . پروردگارا راه درست را به او نشان ده و در این راه با اینکه همیشه در حال آزمایش او هستی اما یار و یاورش باش . حال که به خود مشغولش کرده ای این لطف را از او نگیر و بیشتر از پیش در خود غرقش کن . این بینوا آرزویی جز تو ندارد و فقط با نجوای با توست که اندکی آرام می گیرد . آرام و قرار را از او بگیر همچنان که آرام و قرار از او گرفته ای . خداوندا خواب غفلت توشه بیچارگانی است که فکر می کنند در حال زیستن هستند و این جای بسی تأسف است . الهی کمکم کن تا در این راه خواب خفتگان خفته را اشفته سازم و بیدارشان نمایم از خواب غفلت و ارواحشان را به سوی تو رهنما باشم .
آمرزگارا ، ای یزدان پاک ، گاهی احساس می کنم ریا و غرور و گاهی خشم و نفرت در وجودم اندکی باقیست . ای داننده و ای بیننده کمکم کن تا بتوانم بر این فرمانروایان پوچالی فائق آیم و جز تو امید تو و یاد تو و جز تو در خاطر و اندیشه و وجود و زندگیم نباشد . دست این بنده کوچکت را بگیر و در این راه راهنمایش باش.
پروردگارم . وجودم سرشار از ناگفته هاست و درونم از عشق و شیدایی در حال فوران و جوشش است . می دانم اگر بخواهم به نوشتن ادامه دهم نه کاغذ توان دارد و نه قلم توان نوشتن . پس ای همه زندگیم که نمیدانم چه نام نهمت و چه خانمت . این سرگشته اواره و این گریان و دیوانه درگاهت را پذیرا باش . تویی آمرزگار. تویی پروردگار و تویی کردگار
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|