دو شنبه 21 مرداد 1389 |
اينك ، آن روايت
عزيزان من ،
زماني بس طويل از شما به دور مانده ام . اين دوري براي من غيبتي بسيار دردناك بود . براي مدت هفت هفته ، به طور بي وقفه تنها با عشق شما لبريز بوده ام ، با شكيبايي تان ، با عطش تان ، با اشتياق تان .
اين روزها در بسياري جهات روزهايي برجسته بودند . هفت هفته پيش از اين ، من از ناحيه ي گوش دچار عفونت شدم . چيز ساده اي بود ؛ طبق اظهار نظر بهترين كارشناس در اينجا ، دكتر جاگ ، اين عارضه در نهايت طي چهار روز معالجه مي شد – اما هفت هفته به طول انجاميد . او هرگز در زندگي اش با يك چنين موردي برخورد نكرده بود . وي نمي توانست اين را باور كند ، چون هيچ دارويي كارگر نمي افتاد . او تمامي انواع داروها را آزمود ، تمامي انواع مرهم را نيز . سرانجام ، او مجبور شد كه به عمل جراحي مبادرت ورزد ؛اما پس از آن ، جراحت جراحي التيام نمي يافت . دكتر دواگيت فكر مي كرد كه شايد علت عارضه چيزي مرتبط با دندان ها باشد – وي جراح دندانپزشك من است – اما هيچ چيزي يافته نشد .
پزشك شخصي ام ، دكتر آمريتو ، ناگهان به تمامي دكترهاي سانياسين در اطراف جهان خبر داد و از آنان خواست كه با بهترين كارشناسان در مورد مسموميت با زهر تماس بگيرند ؛ زيرا تحليل شخص وي اين بود كه جز در صورت مسموميت با زهر ،در هيچ صورت ديگري امكان توضيح علت از دست رفتن مقاومت دفاعي بدن من وجود ندارد .
و همين كه اين اعتقاد در ذهن وي نيرومند تر شد ، گام به گام شروع كرد به جستجو و تحقيق در اين موضوع و توانست كليه ي نشانه هاي بيماري مسموميت با زهر را در من بيابد ؛ علائمي كه فقط در صورتي بروز مي يافت كه به من يك نوع زهر خورانده باشند .
من خود به شخصه در اين مورد ظنين بودم ، اما هرگز اين واقعيت را به هيچكس نگفتم .
آن روزي كه در آمريكا بازداشت شده بودم ، بدون هيچ دليل معتبر و قانوني يا حتي غير معتبر و غير قانوني ، آنان از پذيرش وجه الضمان آزادي من امتناع كردند – هر چند كه دادستان ايالات متحده به مدت سه روز جر و بحث كرد و سرانجام با اين گفته به كار خود پايان داد : « من قادر نبوده ام كه هيچ چيز را عليه او اثبات كنم ، اما از طرف مقابل نيز هيچكدام نتوانسته اند هيچ چيزي را ثابت كنند . »
اين مضحك بود ، چون معصوم نمي تواند معصوميت خود را به هيچ وجه به اثبات برساند ، و هيچ قانوني در كل جهان يك معصوم را مكلف نمي كند كه ملزم است معصوميت خود را ثابت كند . مسئوليت سنگين بر دوش دولت آمريكا بود كه مرا بازداشت كرده بود ، او بود كه مي بايست دلايل توقيف مرا به اثبات برساند . و حتي با وجود اين كه دادستان ايالات متحده خود به شخصه به شكست اذعان كرد ، با اين وجود قاضي دادگاه بخش از پذيرش وجه الضمان من امتناع ورزيد . من آناً يك بارقه ي شهودي داشتم – دليلش چه مي توانست باشد ؟ ما هواپيماي جت خود را به حكومت پيشنهاد داده بوديم تا بدين قرار خلبان و افسران آنان بتوانند مرا به اورگون ببرند ، زيرا در آنجا بود كه دادگاه مي بايست به پرونده رسيدگي مي كرد . در نهايت ، آن سفر فقط پنج يا شش ساعت به طول مي انجاميد ، اما دولت از پذيرش آن پيشنهاد اجتناب كرد .
آنها گفتند : « فقط هواپيماي ما شما را خواهد برد . » و هواپيماي آنان مرا به اورگون برد – يك پرواز شش ساعته ، در دوازده روز به اتمام رسيد .
من از يك زندان به زنداني ديگر برده مي شدم . طي دوازده روز ، من از شش زندان مختلف گذشتم ، در سرتاسر آمريكا .
در اوكلاهما ، سوء ظن من به يقين مبدل شد ، زيرا من در نيمه شب و در يك فرودگاه ساكت و خاموش از هواپيما پياده شدم . مارشال ايالات متحده خودش به شخصه براي تحويل گرفتن و مراقبت من در آنجا حضور داشت . او خود اتومبيل را مي راند ، من پشت سر او نشسته بودم . مردي كه مراقب وي بود ، در گوشش زمزمه اي كرد – زمزمه اي كه من بدون هيچ تلاشي توانستم آن را بشنوم ، من درست پشت سر او بودم . وي گفت : « اين طرف را تمامي جهان مي شناسند و كل رسانه هاي خبري دنيا بر وي متمركز هستند ، بنابراين هيچ چيزي را مستقيماً انجام ندهيد . بسيار محتاط باشيد . »
من شروع كردم به فكر كردن ، منظورشان چيست ؟ مي خواهند به طور مستقيم چه كاري را انجام دهند ؟ و به محض اينكه به زندان رسيدم ، قصد آنان برايم بسيار آشكار گرديد .
مارشال ايالات متحده از من خواست كه فرم وروديه را به نام خود پر نكنم . مي بايست به عوض نام خود ، مي نوشتم : « ديويد واشنگتن » . گفتم : « طبق كدام قانون يا قانون اساسي انجام چنين چيز احمقانه اي را از من درخواست مي كنيد ؟ من بي هيچ چون و چرا امتناع مي كنم ، چون من ديويد واشنگتن نيستم . »
او پافشاري كرد و گفت : « اگر به نام ديويد واشنگتن امضا نكنيد ، مجبور خواهيد بود كه در اين شب سرد بر اين نيمكت فولادي سخت بنشينيد . »
من از او پرسيدم : « شما مرد معقولي هستيد با تحصيلات عاليه ؛ نمي توانيد ببينيد كه داريد يك چيز احمقانه را از من مي خواهيد ؟ »
وي گفت : « من به هيچ چيزي نمي توانم پاسخ دهم . من فقط دستورات مافوق را اطاعت مي كنم . » و « مافوق » مسلماً يعني واشنگتن ، كاخ سفيد ،رونالد ريگان . موقعيت را بنگريد – من خسته بودم – به او گفتم : « بياييد سازش كنيم . شما فرم را پر كنيد ، هر نامي را هم كه مي خواهيد بنويسيد ،بنويسيد . من آن را امضاء خواهم كرد . »
او فرم را پر كرد . نام من ديويد واشنگتن بود ، و من با مضاي شخصي خود در خط هندي ، فرم را امضاء كردم . او پرسيد : « چه امضاء كرده ايد ؟ »
من گفتم : « اين بايد ديويد واشنگتن باشد . اين براي شما يك يادآوري خواهد بود كه بدانيد هر آنچه را كه مي خواهيد انجام بدهيد – مستقيم يا غير مستقيم – گرفتار خواهيد شد . اين با دستخط شماست كه نوشته شده ديويد واشنگتن ، و اين هم امضاي من است كه در جهان شناخته شده است و بدون هيچ مشكلي مي تواند دريافته گردد . كل دسيسه ي شما بي نتيجه شده است . من اين را مي توانم به وضوح در چشمان شما ببينم ، در حالت عصبي و نا آرامتان ، در لرزش دستانتان »
ايده اين بود كه اگر من به خط خود مي نوشتم ديويد واشنگتن و امضاء هم مي كردم ديويد واشنگتن ، مي توانستم به قتل رسيده باشم ، زهر خور شده باشم ، با شليك تير از پا درآمده باشم و آن وقت هيچ سند و مدركي وجود نمي داشت كه من هرگز به آن زندان وارد شده باشم . مرا از در پشتي فرودگاه آورده بودند ، به زندان نيز از در عقب واردم كرده بودند ، در نيمه شب ؛ بنابراين ، هيچكس نمي توانست هرگز مطلع شود – و فقط مارشال ايالات متحده در آن دفتر حاضر بود ، نه هيچكس ديگر .
او مرا به سلول برد و به من گفت كه يكي از تشك ها را بردارم ؛ كاملاً كثيف ، پر از سوسكهاي حمام . به او گفتم : « من يك زنداني نيستم . شما مي بايست نسبت به من كمي انساني تر رفتار كنيد . و من به يك پتو و بالش نياز خواهم داشت . »
و او بي هيچ چون و چرايي امتناع كرد : « نه پتو ، نه بالش . اين تشك تمام چيزي است كه شما دريافت خواهيد داشت . » و او ، در آن اتاق كوچك و كثيف را قفل كرد .
شگفت آنكه صبح زود در ساعت پنج بامداد وي در را گشود و كاملاً هم تغيير كرده بود . آنچه را كه مي ديدم ، نمي توانستم به چشمانم باور كنم ، چون او يك تشك نو ، يك پتو ، يك بالش همراهش آورده بود . من گفتم : « اما ديشب با يك چنان شيوه ي بدوي اي رفتار مي كرديد . ناگهان بسيار متمدن شده ايد . »
و همان صبح زود وي به من صبحانه تعارف كرد – ساعت پنج بامداد . در هيچ زندان ديگري پيش از ساعت نه صبح به من صبحانه نداده بودند . من گفتم : « حالا خيلي زود است – و چرا اين قدر توجه به خرج مي دهيد ؟ »
اما او گفت : « شما مجبوريد به سرعت صبحانه را بخوريد ، زيرا طي پنج دقيقه مي بايست عازم فرودگاه شويم . »
من گفتم : « پس فايده و كاربرد اين تشك و پتو و متكا چيست ؟ »
او هيچ چيزي نگفت و فقط در را بست . صبحانه چندان نبود : فقط دو برش نان خيس خورده در يك سس خاص – من نتوانستم پي ببرم كه چه سسي بود – بي مزه ، بي بو .
حالا دكتر آمريتو احساس مي كند كه به من زهر خورانيده بودند . شايد آنان مرا در هر شش زندان زهر خور كرده باشند ؛ هدف همين بود كه وجه الضمان مرا نپذيرفتند ، هدف همين بود كه سفري شش ساعته را دوازده روز به درازا كشانيدند . يك زهر خورانيدن آرام ، با زهري دير كشنده ، كه مرا في الفور نكشد ، بلكه در دراز مدت ضعيف كند – همچنان كه هم اينك مرا سست و رنجور كرده است .
پس از آن دوازده روز اقامت در زندان هاي آمريكا ، تمامي خواب من محو و ناپديد گشته است . بسياري چيزها شروع به رخ دادن در كالبدم كرده اند كه پيش از آن هرگز اتفاق نمي افتادند : نابودي كامل كل اشتها ، مطلقاً بي مزه به نظر رسيدن تمامي غذاها ، زير و رو شدن معده ، تهوع ، ميل به استفراغ ... عدم احساس تشنگي ، اما در عين حال داشتن احساسي شديد ، پنداري كه كه از ريشه كنده شدن ، دل آشوب مستمر . در سيستم عصبي نيز چنين به نظر مي رسد كه پاره اي تأثيرات روي داده است . در مواقعي در كل سطح بدن احساس سوزن سوزن شدن دارم كه بسيار هم شديد است – خاصه در هر دو دستم – به انضمام پريدن ممتد پلك ها .
روزي كه به زندان وارد شدم ، 150 پاوند وزن داشتم ؛ امروز فقط 130 پاوند هستم . غذايم يكسان است ؛ اما بدون وجود هيچ دليلي در كل ، در حال از دست دادن وزن خود هستم . و يك ضعف ظريف ... و درست سه ماه پيش ، استخوان دست راستم شديداً شروع به درد گرفتن كرد .
اينها جملگي علائم بيماري نوع خاصي از زهرها هستند . موهايم ريخته اند . بينايي ام ضعيف تر شده است . ريشم چنان سفيد شده است كه ريش پدرم در هفتاد و پنج سالگي اين سان سفيد شده بود . آنها تقريباً بيست و يكسال از زندگي ام را ويران و تباه كرده اند .
دكتر آمريتو به طور ناگهاني به كليه ي پزشكاني كه سانياسين من هستند اطلاع داد كه موضوع را با بهترين كارشناسان زهر در جهان مطرح كنند . و يكي از آن اطباء ، دكتر دايان يوگي ، فوراً نمونه خون ، نمونه ادرار ، نمونه موي مرا گرفت و به انگلستان و آلمان رفت و نزد بهترين متخصصين ارائه داد . اروپاييان چنين اظهار نظر كرده اند كه پس از گذشت دو سال از ماوقع ، هيچ زهري را نمي توان در بدن رد گيري كرد ، اما كل علائم نشان مي دهند كه يك زهر خاص و قطعي خورانيده شده است .
عدم استقامت مطلق در برابر بيماري ، از دست دادن وزن بي هيچ دليلي ، سپيدي پيش هنگام موي ، ريزش موها ايضاً بي هيچ علتي ، احساس سوزن سوزن شدن در دست ها و پا ها ، فقدان اشتها ، بي مزگي غذا و از دست رفتن حس چشايي ، تهوع ، درد استخوان دست راست ....
يكي از كارشناسان ، دكتري از آلمان دو بار آمده و استخوانم را آزمايش كرده است ؛ او نتوانسته پي ببرد كه اين چه بيماري است – چون هيچ بيماري اي نيست . يكي از كارشناسان حاضر در اينجا – دكتر هارديكار ، كه مرا نيز دوست مي دارد – مدت سه ماه است كه اينجا مانده و به طور دائمي مرا زير نظر داشته است و هنوز هم درنيافته كه علت وجود اين درد در استخوان دست راست چيست .
كارشناسان اروپايي در انگليس و آلمان نام يك زهر خاص ، تاليوم ، را عرضه كرده اند . اين زهر ، زهري از خانواده ي زهر هاي فلزات سنگين و سخت است . اين زهر هشت هفته پس از خورانيدن در بدن ناپديد مي گردد ، اما اثرات خود را باقي مي گذارد و مقاومت بدن در برابر بيماري ، سيستم دفاعي بدن را نابود مي كند . و تمامي علائمي كه من به شما گفته ام ، بخشي از اثرات خوراندن تاليوم است .
كارشناسان آمريكايي زهري متفاوت را نام برده اند كه فكر مي كنند توسط حكومتگران آمريكايي عليه افراد عصيانگر به مصرف مي رسيده است . نام آن زهر ، هروئين مصنوعي يا تركيبي است . اين زهر هزار بار از هروئين عادي خطرناكتر است . تمامي علائمش شبيه نشانه هاي مسموميت با تاليوم است ، اما از آن به مراتب خطرناكتر است و پس از گذشت دو سال از مصرفش هيچ امكاني وجود ندارد كه بتوان ردي از آن در بدن يافت .
كارشناسان ژاپني ، كه در هيروشيما و ناكازاكي بر اثرات بمب اتمي و تشعشعات راديو اكتيويته كار مي كرده اند ، چنين اظهار نظر كرده اند كه اين علائم مي توانند همچنين در يك شيوه ي بسيار پيشرفته تر توسط عرضه ي بي حفاظ راديو اكتيو ايجاد شوند – يا در حيني كه خواب بودم خودم را در معرض تشعشع گذارده اند و يا اينكه غذا را در معرض تابش قرار داده اند كه در هر دو صورت ، هيچ راهي هم براي يافتن رد آن وجود ندارد .
يكي از دانشمنداني كه فوق العاده به من علاقه دارد ، طي يك يا دو هفته ي آتي به اينجا مي آيد . او به مدت بيست و يك سال فقط روي راديو اكتيويته كار كرده است . نظر وي اين است كه آمريكاييان ، ديوان سالاري آمريكا ، اغلب اوقات مرموزترين زهر ها را استفاده كرده و مي كنند كه هيچ نشاني از خود باقي نمي گذارند .
تحقيق شخصي دكتر آمريتو ... و او تا جايي كه پاي پزشكي در ميان است ، واقعاً يك نابغه است . او عضو انجمن سلطنتي پزشكان در انگلستان است ، و او فردي نادر است ، به اين معني كه وي جوان ترين عضوي است كه تا به حال در انجمن سلطنتي پزشكان به عضويت پذيرفته شده است . او واجد بالاترين صلاحيت هاست . كاوش شخصي وي در مورد يك نوع چهارم ، نوعي بسيار مورد استفاده قرار گرفته از زهر است . نام آن زهر ، فلئورو كربن است . اين زهر آناً ناپديد مي شود . حتي طي چند دقيقه ، نمي توانيد هيچ نشاني از آن نه در خون و نه در ادرار بيابيد ،اما اين علائم و نشانه ها كه در من است ، بيشتر به سوي اين زهر متمايلند .
اين مطرح و مهم نيست كه آنان چه زهري به من خورانيده اند ، اما اين قطعي و مسلم است كه من توسط حكومت آمريكايي رونالد ريگان مسموم شده ام .
دلايل و اسناد و مدارك مشروح و مفصل ديگري نيز براي اين مسأله در دست است . اما آنان عليه من هيچ مدركي نداشتند – من مرتكب هيچ جرمي نشده ام – آنها وكلاي مدافع مرا ، بهترين وكلا در آمريكا را ، تهديد و مرعوب كردند . دادستان ايالات متحده به وكلاي مدافع من گفت : « اگر شما به زندگي باگوان علاقه داريد ، بهتر است كه براي دادرسي به محكمه نرويد . زيرا هم شما مي دانيد و هم ما مي دانيم كه او هيچ جرمي مرتكب نشده است ، كه تمامي اين سي و چهار مورد مطروحه جملگي ساختگي هستند . اما در هيچ پرونده اي دولت آمريكا خواستار آن نخواهد بود كه توسط يك فرديت منفرد ، در دادگاه مغلوب و محكوم شود . »
آنها نام پرونده را چنين گذارده بودند : « ايالات متحده ي آمريكا عليه باگوان شري راجنيش » . حال ، بزرگترين ملت در جهان ، قدرتمندترين قدرت در تاريخ ، طبيعتاً دوست نخواهد داشت كه توسط يك فرديت بي قدرت در دادگاه محكوم و مغلوب گردد .
وكلايم در حالي كه اشك در چشمانشان حلقه زده بود ، پيش من آمدند . آنها گفتند : « ما براي حمايت از شما اينجا هستيم ، اما اين كار غير ممكن به نظر مي رسد . ما نمي توانيم خطر رفتن به دادرسي و محكمه را بپذيريم ، چون به گونه اي بسيار مستقيم به ما گفته شده است كه زندگي شما در خطر است . بنابراين ما روي رفتار شما در پذيرفتن دو اتهام صوري موافقت كرده ايم ، آن هم فقط براي دادن يك وسيله ي حفظ آبرو به حكومت آمريكا . بدين ترتيب ، آنها مي توانند شما را جريمه كرده و اخراج كنند . »
اين درست ده دقيقه پيش از زماني بود كه دادگاه شروع به كار كند ، و در دادگاه فدرال قاضي ليوي فقط در مورد اتهام هايي از من سؤال كرد كه توسط وكلاي من براي پذيرش برگزيده شده بودند ، زيرا آن اتهامات و اين پرسشها جملگي صوري و تشريفاتي بودند . اين عجيب بود كه در بين بيش از سي و چهار فقره اتهام ، قاضي ليوي فوراً فقط در مورد همان دو اتهام از من سؤال كرد : « آيا شما در مورد اين دو اتهام گناهكاريد يا خير ؟ »
اين آشكار است كه قاضي ليوي نيز به نحو ايضاً بخشي از كل دسيسه و تباني بود . اما من انساني ديوانه از نوع خود هستم . من فقط گفتم : « من هستم » و وكيل مدافع من ، جك رنسام ، آناً اضافه كرد – او كنار من ايستاده بود - « گناهكار » بنابراين ، آن طور كه در دادگاه ثبت شد ، اين دو گفته به صورت يك جمله ي واحد در آمده است : « من هستم گناهكار »
من اصلاً اين را نگفته ام . من بيشتر ترجيح مي دهم مصلوب باشم تا آنكه اتهامي ساختگي را بپذيرم .
بيرون از دادگاه ، جك رنسام به من گفت : « شما چه وضعيت عجيبي آفريديد . اين خوب است كه قاضي ليوي در آن مورد دقيق نشد . »
او فوراً قضاوت خود را اعلام كرد . اين نيز چيز عجيبي است . قضاوت مي بايست پس از پذيرش و يا تكذيب من نوشته مي شد ، اما قاضي ليوي آن را از پيش آماده كرده بود . آن نوشته روي ميز قرار داشت ، او فقط آن را به صداي بلند قرائت كرد . شايد قضاوت حتي توسط وي هم نوشته نشده بود . شايد آن را فقط به او داده بودند. قضاوت آن بود كه من چهارصد هزار دلار جريمه شده بودم . وكلاي من شوكه شده بودند ؛ آنها نمي توانستند باور كنند كه براي آن دو اتهام صوري كه ساختگي هم بودند ، بيش از نيم كرور روپيه جريمه وضع شود ؛ اخراج از آمريكا ، براي عدم ورود طي پنج سال ؛ و اگر كه وارد هم مي شدم ، در آن صورت ده سال زندان تعليقي حكم و ابلاغ مي شد . و به من گفته شد كه مجبورم فوراً لباسهايم را از زندان بردارم ، و هواپيمايم در فرودگاه منتظر من است .
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|