جمعه 13 خرداد 1390 |
خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم.
نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي،
همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد.
نيك نگريستم؛
در فرودهاي زندگيم،
هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود،
دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد.
اما در فراز هاي زندگيم،
هر كجا كه سختي و درد و رنج بود،
تنها يك رد پا مي ديدم.
گفتم: " اي خدا!
قرار بود كه تو همواره با من باشي،
اما در هنگام مصيبت و بلا،
آنگاه كه سخت به تو محتاجم،
چرا تو با من نيستي؟
رد پايت را نمي بينم؟ "
خداوند لبخندي زد و گفت:
" آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛
زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. "
خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! "
(اشو : كتاب زبان فرشتگان)
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : سرگشته
|