خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 176
بازدید کل : 39972
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


گمنام می گوید :

گاه رسیده ای و نمی دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم رسیدن نیست.مهم آغاز است
که گاهی هیچ وقت نمی شود
و گاهی می شود بدون خواست تو


پدرم می گفت تصمیم نگیر.اگر گرفتی شروع را به تاخیر انداختن
نرسیدن است
اما
گاهی آغاز نکردن یک مسیر بهترین راه رسیدن است


گاه حتی لازم است بعد از نمازت فکر کنی و ببینی پشت سر
اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟
 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
روش فکر کردن افراد موفق
موفق‌ترین افراد دنیا یک خصوصیت مشترک دارند: طرز فکرشان با دیگران فرق دارد. چون ما هم باور داریم که تفکر هوشمندانه زندگی را تغییر می‌دهد، در اینجا به ١٥ مورد از بهترین طرز فکرهای افراد موفق اشاره می‌کنیم.
١) فکر کردن یک نظم است. اگر می‌خواهید در آن بهتر شوید، باید روی آن کار کنید.
می‌توانید برای برنامه‌ریزی فکر کردنتان وقت بگذارید مثلاً هر دو هفته یک بار یک نصفه روز، هر یک ماه یک روز کامل و هر سال یک تا دو روز کامل.
٢) ببینید انرژی‌تان را باید کجا متمرکز کنید، و بعد از قانون ٢٠/٨٠ استفاده کنید.
٨٠ درصد از انرژی‌تان را به ٢٠ درصد از مهم‌ترین فعالیت‌هایتان اختصاص دهید. یادتان باشد که نمی‌توانید در آنِ واحد همه جا باشید، همه را بشناسید و همه کاری انجام دهید. و از انجام همزمان چند کار اجتناب کنید: ممکن است کارایی شما را به ٤٠ درصد برساند.
٣) افراد موفق خود را در معرض ایده‌ها و آدم‌های مختلف قرار می‌دهند.
آنها سعی می‌کنند بیشتر وقتشان را با کسانی بگذرانند که آنها را به چالش می‌کشند.
٤) ایده داشتن یک چیز است، دنبال کردن آن چیزی دیگر.
ایده‌ها تاریخ مصرف کوتاهی دارند. باید قبل از این که تاریخ انقضای آنها فرا برسد، آنها را عملی کنید.
٥) افکار برای ایجاد شدن نیاز به زمان دارند. اولین چیزی که به ذهنتان می‌رسد را انجام ندهید.
آخرین باری که ساعت ٢ صبح یک فکر عالی به سرتان زد و وقتی صبح از خواب بیدار شدید به نظرتان احمقانه می‌رسید، را به خاطر دارید؟ افکار تا زمانی که ماده دارند باید شکل داده شوند و باید مورد بازجویی و سوال قرار گیرند.
٦) افراد باهوش با افراد باهوش دیگر همفکری می‌کنند.
فکر کردن با دیگران نتایج بهتری در بر خواهد داشت. مثل این می‌ماند که به خودتان یک راه میان‌بر بدهید. به همین خاطر است که جلسات طوفان مغزی تا این اندازه موثر هستند.
٧) تفکر عامه‌‌ پسند را رد کنید (که معمولاً یعنی اصلاً فکر نکرده‌اید).
خیلی از آدم‌ها وارد عمل می‌شوند با امید این که به فکر بقیه خوب برسد. برای این که از وضعیت خارج شوید باید اول با احساس ناراحتی کردن کنار بیایید. همچنین به خاطر داشته باشید که همین الان آدم‌های دیگری هستند که سعی دارند برای خودشان فکر کنند و آنها هستند که موفق‌اند.
٨) بهترین متفکران از قبل برنامه‌ می‌ریزند، درحالی که برای افکار ناگهانی نیز جا می‌گذارند.
وقتی با استراتژی وارد عمل شوید، احتمال خطا پایین می‌آید. داشتن افکار مبهم از این که کجا هستید و دوست دارید چه کاری انجام دهید، شما را به هیچ کجا نمی‌رساند. کلید استراتژیک بودن: ١. موضوع را خرد کنید. ٢. بپرسید چرا این مشکل باید حل شود. ٣. موارد کلیدی را مشخص کنید. ٤. منابع‌تان را مرور کنید. ٥. افراد مناسب را در جای مناسب قرار دهید. هنری فورد می‌گوید، "هیچ چیز سخت نیست اگر آن را به اجزای کوچکتر تقسیم کنید."
٩) برای متفاوت فکر کردن، باید کارهای مختلفی انجام دهید.
راه ‌های جدیدی برای انجام کارتان پیدا کنید، با آدم‌های جدید آشنا شوید، حتی کتاب‌هایی را بخوانید که فکر می‌کنید خسته کننده هستند. رمز کار این است که با ایده‌ها و سبک‌های زندگی جدید آشنا شوید.
١٠) برای تقدیر از ایده‌های دیگران، باید به ایده‌های دیگر احترام بگذارید.
نمی‌توانید فکر کنید که همیشه حق با شماست. باید به نظرات دیگر هم فرصت دهید.
١١) برای هر روزتان و زمان‌هایی که افراد دیگر را ملاقات می‌کنید، برنامه و موضوع داشته باشید.
بیشتر آدم‌ها فقط برای روزشان برنامه‌ریزی می‌کنند. متفکران برای برنامه‌ریزی هفته، ماه و اهداف بلندمدت‌شان وقت می‌گذارند و بعد آن را دنبال می‌کنند. همچنین بدون موضوعی برای حرف زدن وارد جلسات، مهمانی‌ها و قرارهای ملاقات نمی‌شوند. قبل از این که وارد چنین موقعیت‌هایی شوند، تصمیم می‌گیرند که از آدم‌ها یاد بگیرند. تفکر انعکاسی در مهارت‌های تصمیم‌گیری‌تان به شما رویکرد و اعتمادبه‌نفس می‌دهد. اگر تفکر انعکاسی نداشته باشید، بیشتر از آنچه که فکر می‌کنید شما را عقب می‌کشد.
 ١٢) بر حرف‌های منفی که با خودتان می‌زنید غلبه کنید. برنده‌ها با عباراتی مثل "من می‌توانم" حرف می‌زنند.
افراد باهوش محدودیت‌ها را نمی‌بینند. آنها امکانات را می‌بینند. سام ایوینگ قهرمان سابق بیسبال می‌گوید، "هیچ چیز شرم‌آورتر از این نیست که ببینید کسی کاری را انجام می‌دهد که شما می‌گفتید غیر ممکن است."
١٣) افراد خلاق خود را وقف ایده‌ها می‌کنند.
آنها ابهامات را در آغوش می گیرند و از شکست نمی‌ترسند و با افراد خلاق دیگر نشست و برخاست می‌کنند.
١٤) افراد خوشبین نمی‌توانند متفکرانی واقعبین باشند.
داشتن رویکرد واقع بینی به شما این امکان را می‌دهد آن قدر به یک مشکل نزدیک شوید که بتوانید آن را بشکافید. روبه‌رو شدن با عواقب احتمالی هم به شما کمک می‌کند کارامدتر باشید و به شما اعتبار بیشتر می‌دهد. برای این که متفکری واقع‌بین‌تر باشید، باید: ١. از واقعیت تقدیر کنید. ٢. کارتان را انجام دهید و واقعیات را به دست آورید. ٣. نقاط مثبت و منفی آن را بسنجید. ٤. بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرید. ٥. تفکرتان را با منابعتان هم‌تراز کنید.
١٥) خیلی مهم است که آخر روز به یاد بیاورید که می‌توانید طرز فکرتان را عوض کنید.
این که یاد بگیرید چطور در فکر کردن استاد شوید باعث می‌شود تفکری پر بازده داشته باشید. اگر بتوانید این خصوصیت را در خود ایجاد کنید طوری که به عادت همیشگی‌تان تبدیل شود، تمام طول زندگی فردی موفق خواهید شد. افراد باهوش تصمیمات خوب می‌گیرند
نویسنده : سرگشته
برگه سبزی از گمنام

 

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو       که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو
من آن دیوانه بندم که دیوان را همی‌بندم      زبان مرغ می‌دانم سلیمانم به جان تو
نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من     نخواهم جان پرغم را تویی جانم به جان تو
چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم      چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو
گر آبی خوردم از کوزه خیال تو در او دیدم      وگر یک دم زدم بی‌تو پشیمانم به جان تو
اگر بی‌تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم       وگر بی‌تو به گلزارم به زندانم به جان تو
سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت     عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو
درون صومعه و مسجد تویی مقصودم ای مرشد        به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو
سخن با عشق می‌گویم که او شیر و من آهویم       چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو
ایا منکر درون جان مکن انکارها پنهان        که سر سرنبشتت را فروخوانم به جان تو
چه خویشی کرد آن بی‌چون عجب با این دل پرخون         که ببریده‌ست آن خویشی ز خویشانم به جان تو
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان        بکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو
ز عشق شمس تبریزی ز بیداری و شبخیزی          مثال ذره گردان پریشانم به جان تو

 

نویسنده : سرگشته
گمنام

یاران عزیز درود بر شما

بزرگواری تحت عنوان گمنام در قسمت نظرات مطالبی برایم نوشته که زیبا و در عین حال دارای معانی عمیق است . بر خود لازم دانستم ضمن اجازه از محضر این دوست فرهیخته اما گمنام ، مطالب ایشان را در وبلاگم قرار دهم .

همچنین گمنام عزیز از من خواسته برای حل مشکلی که هست برایش دعا کنم . باید بگویم هر مشکلی ساخته و پرداخته ذهن ناقص ماست . چرا که : خواست خدا عمیقترین خواست وجودی ماست . پس اگر خواست وجودی تو حل آن مشکل باشد ، مطمئن باش حل خواهد شد . به ندای درونت ایمان داشته باش . در پناه یزدان باشید .

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام............
التماس دعا - گمنام

 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
دو قطره آب

دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...

                                     اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
رمز موفقیت

 مايكل شوماخر چندين سال متوالي در مسابقات رالي در دنيا اول شد.
وقتي رمز موفقيتش را پرسيدند، در جواب گفت:
تنها رمز موفقيت من اين است كه زماني كه ديگران ترمز مي گيرند، من گاز مي دهم...



others are sleeping
(مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند)
 DECIDE while others are delaying

(تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)


PREPARE while others are daydreaming
(خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازیند)
BEGIN while others are procrastinating
(شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند)


WORK while others are wishing
(کار کن وقتی که دیگران در حال آرزو کردنند)


SAVE while others are wasting
(صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند)

LISTEN while others are talking
(گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند)


SMILE while others are frowning
(لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند)


 PERSIST while others are quitting
(پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند)

نویسنده : سرگشته
یادگار دوست

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد                     آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد                جز غم که هزار آفرین بر غم باد

در عشق توام نصیحت و پند چه سود          زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید                     دیوانه دل است پام بر بند چه سود

غم را بر او گزیده می باید کرد                    وز چاه طمع بریده می باید کرد
خون دل من ریخته می خواهد یار               این کار مرا به دیده می باید کرد

آبی که ازین دیده چو خون می ریزد             خون است بیا ببین که چون می ریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند         دل می خورد و دیده برون می ریزد

عاشق همه سال مست و رسوا بادا           دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصه هر چیز خوریم                  چون مست شدیم هر چه بادا بادا

دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد              جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام          امروز به خون دل قضا خواهم کرد

از بس که بر آورد غمت آه از من                  ترسم که شود به کام بد خواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان               خون شد دلم و دلت نه آگاه از من

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد                    بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق                   اما نه چنین زار که این بار افتاد

سودای تو را بهانه ای بس باشد                 مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا               ما را سر تازیانه ای بس باشد

ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم             شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست        جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم

نویسنده : سرگشته
ده نکته برای تو

 


1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

 

2 - هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند...

3- وقتی در زندگی به یک در بسته رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشود جای آن دیوار می گذاشتند...

4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش. ..

5- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید...

7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد. ..

8- هر اندیشه ی شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد...

9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..

10- نگو: شب شده است. .. : بگو صبح در راه است

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم   وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم   وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج   هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من   صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم   زیرا که مطلق حاکمم مومن کنم کافر کنم
ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما   خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم
تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی   سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم   من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
ای سردهان ای سردهان بگشاده‌ام زان سر دهان   تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم
ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان   آن دم که ریحان‌هات را من جفت نیلوفر کنم
ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی   چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم
ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی   حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم

نویسنده : سرگشته
سیمین بری گل پیکری آری

سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیبا تری آری
همچون پری افسونگری آری

دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته کوی ات منم نداری خبر از من

هر شب که مه در آسمان گردد عیان
دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی

هم جان و هم جانانه ای اما
در دلبری افسانه ای اما
اما زمن بیگانه ای اما

آزرده ام خواهی چرا تو ای نو گل زیبا
افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها

عاشق کشی، شوخی، فسونکاری
شیرین لبی اما دل آزاری
با ما سر جور و جفا داری

می سوزم ز آه تو نترسی ز آه من
دست من و دامان تو چه باشد گناه من

دارم ز تو نا مهربان شوقی به دل شوری به جان
می سوزم از سوز نهان
ز جانم چه می خواهی نگه کن به من گاهی

یا رب برس امشب به فریادم
بستان از آن نامهربان دادم
بیداد او بر کنده بنیادم

گو ماه من از آسمان دمی چهره بنماید
تا شاهد امید من ز رخ پرده بگشاید

نویسنده : سرگشته
آنچه که در زندگی لازم است رعایت کنیم ( برگرفته از موسسه آنتونی رابینز )
یک- به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
 
دو- با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
 
سه- همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
 
چهار- وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
 
پنج- وقتی می گویید : متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .
 
شش- قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .
 
هفت- به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
 
هشت- هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
 
نه- عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .
 
ده- در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .
 
یازده- مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .
 
دوازده- آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .
 
سیزده- وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید : چرا می خواهی این را بدانی؟
 
چهارده- به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند
پانزده- وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید : عافیت باشد .
 
شانزده- وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .
 
هفده- این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
 
هجده- اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .
 
نوزده- وقتی متوجه می شوید که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .
 
بیست- وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .
 
بیست و یک- زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .
 
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .این پیام را پیش خود نگه ندارید
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
بازی ذهن

 

مشکل اصلی ما انسانها گرفتار بودن در گرداب ذهن می باشد . می توان گفت اکثر مردم فرمانبردار بی چون و چرای ذهن می باشند . ذهن است که با تصمیمات ناگهانیش و با کنار هم قراردادن منطق ، مصلحت و غیره رفتارهای ما را مدیریت می کند .
ذهن بسیار مکار است . مصلحت اندیش است . منفعت طلب است . بازیگر و بازیگوش است . اگر و اما را به رفتار و کارهایمان وارد می کند . غرور کاذب به ما می بخشد و ما را در چرخه زمان و مکان گیر می اندازد . چنان به خود مشغولمان می کند که گذشت زمان را نمی فهمیم و وقتی می فهمیم که می بینیم ایام شباب و جوانی را طی نموده و گاهاً بر دستان بازماندگان به سوی آرامگاه ابدی در حال حرکت هستیم .
اینها همه بازی ذهن است
پروردگار از اقیانوس عشق و رحمتش و از آنجا که کائنات را به بهترین وضع ممکن مدیریت می کند ، بسته به نیازمان و با توجه به اینکه آگاهیمان در چه مرحله ای قرار دارد ، انسانهایی را سر راه ما قرار می دهد .
سدی را در نظر بگیریم که آب پشت آن جمع شده اما دریچه هایش بسته است . انسانهای زیادی و مخلوقات بیشماری در پایین دست انتظار این آب حیاتبخش را می کشند . کشاورزی از آنجا می گذرد . او رهگذری است و به دنبال روزیش در حال حرکت و تلاش است . بالادست سد را می بیند که سرسبز و پرآب است و پایین دست سد در حال خشک شدن . دلش می سوزد . حیران می شود . به سمت دریچه های سد می رود و با زحمت آنها را باز می کند . آب حیاتبخش به حرکت در آمده و مزارع و جنگلها را سیراب می کند . آب انبارها از آب پر می شود و خشکی و بی آبی جای خود را به طراوت و شادابی و سرسبزی می دهد .
جالب است و سوال برانگیز . چرا خدا باید برای حل مشکل مردم کسی را بفرستد که خود سرگشته و سرگردان است و برای پر کردن رزق و روزی و بدست آوردن نیازش در سفر است ؟
بحث ما در ارتباط با بازی ذهن بود . ذهن مکار ما . آیا مردم به انتظار یک ناجی که حتماً از اسمانها آمده باشد بودند و می خواستند مسیح گونه ای بیاید و نجات دهنده شان باشد؟ ذهن می گوید آری . ذهن ما نمی داند منطق پروردگار چیست .
چه بسا جرعه ای آب در بیابان می تواند جان انسانی را نجات بخشد . ما نمی توانیم پی به حکمت پروردگار ببریم . فقط او می تواند پازلهای حیات را چنان کنار هم قرار دهد که چرخ هستی به بهترین وضع ممکن بچرخد . حکمت خداوند ایجاب می کند که انسانها با درجه های اگاهی متفاوت سر راه هم قرار گیرند و باعث پیشرفت معنوی هم گردند .
داستان موسی و شبان را حتماً شنیده اید . شبان داشت با زبان خود و با درک پایین خود با خداوند راز و نیاز می کرد و گوسفندانش رو فدای او می کرد . به خدا می گفت کجایی تا من بیام و سرتو شونه کنم و چاکرت بشم . و خلاصه اینکه با همان درک و شعور خودش با خدا راز و نیاز میکرد . حضرت موسی از آنجا می گذشت . ناراحت شد و گفت این چه نوع راز و نیاز است . خدا را با اینگونه نیایش آزرده خاطر می کنی . برو و از خدا طلب مغفرت کن . شبان رفت و خداوند به موسی وحی فرستاد که چرا بنده خوب ما را که با زبان خودش در حال راز و نیاز بود افسرده گرداندی . برو و دل اورا بدست آور .
در این داستان می بینیم که شبانی باعث بیداری پیغمبری می شود . همه این مطالب که گفته شد به این خاطر بود که بدانیم افراد با هر درجه آگاهی می توانند سر راه هم قرار گیرند و باعث ارتقاع معنوی هم گردند .  
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
ناگفته

 

خیلی از اوقات پیش می آید که می خواهم مطلبی رو بنویسم و در وبلاگم قرار بدم . نوشتن رو که آغاز می کنم اشعار و مطالب بزرگانی چون مولانا ، حافظ ، اشو و دیگران به ذهنم می رسد و می نویسم . در پایان می بینم عمده مطلب من شعری از حافظ و مولانا با متنی از اشو و دیگران شده است . به فکر فرو می روم . با خود می گویم خدایا آیا همین مطلب را در وبلاگم ثبت کنم یا اصل مطلب را . لذا به اصل مطلب می پردازم و فرموده نگارند ه اصلی را بی کم و کاست می نویسم و منتشر می کنم . امروز این بیت استاد سخن و مرشد عرفان به ذهنم خطور کرد که می گوید :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                               دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کل مطلب را یافته و منتشر کردم . با خواندنش منقلب گشتم و با خود گفتم : پروردگارا . بنازم به عظمتت . ما را نیز پذیرا باش
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
روزهافکر من این است و همه شب سخنم

 

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم * * * که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ * * * به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا * * * یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین میدانم * * * رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک * * * دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست * * * به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او میشنود آوازم؟ * * * یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون مینگرد؟ * * * یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی * * * یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد * * * از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم * * * آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود میگویم * * * تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی * * * والله این قالب مردار، به هم در شکنم
 
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید. قصه بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید. شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟/سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟. ..................................................................................................................................................................... روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم/ساکن کوی بت عربده جویی بودیم. عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم/بسته سلسله سلسله مویی بودیم. کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود. ..................................................................................................................................................................... نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت/سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت. اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت. اول آنکس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم. ..................................................................................................................................................................... عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او. بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او. این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد/کی سر برگ من بی سروسامان دارد. ..................................................................................................................................................................... چاره اینست و ندارم به از این رای دگر/که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر. چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر/بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر. بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود/من بر این هستم و البته چنین خواهد بود. ..................................................................................................................................................................... پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست/حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی. قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست/نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست. این ندانسته که قدر همه یکسان نبود/زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود. ..................................................................................................................................................................... چون چنین است پی کار دگر باشم به/چند روزی پی دلدار دگر باشم به. عندلیب گل رخسار دگر باشم به/مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به. نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش/سازم از تازه جوانان چمن ممتازش. ..................................................................................................................................................................... آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست/میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست. از من و بندگی من اگر اش عاری هست/بفروشد که به هر گوشه خریداری هست. به وفاداری من نیست در این شهر کسی/بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی. ...................................................................................................................................................................... مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است/راه صد بادیه درد بریدیم بس است. قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است/اول و آخر این مرحله دیدیم بس است. بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر/با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر. .....................................................................................................................................................................


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به صد افسانه و افسون نرود/چه گمان غلط است این برود چون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود/دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود ..................................................................................................................................................................... ای پسر چند به کام دگرانت بینم/سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم مایه عیش مدام دگرانت بینم/ساقی مجلس عام دگرانت بینم تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند/چه هوسها که ندارند هوسناکی چند ..................................................................................................................................................................... یار این طایفه خانه برانداز مباش/از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش/غافل از لعب حریفان دغل باز مباش به که مشغول به این شغل نسازی خود را/این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را ..................................................................................................................................................................... در کمین تو بسی عیب شماران هستند/سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند/غرض اینست که در قصد تو یاران هستند باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری/واقف کشتی خود باش که پایی نخوری ..................................................................................................................................................................... گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت/وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت/با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند/سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

(وحشی بافقی)

نویسنده : سرگشته
شهامت

 

شاعر آمريكايي به نام والت ويتمن مي گويد:‌ « من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم و بر من هرچه مي گذرد بر تو هم مي گذرد، زيرا هر اتمي كه به من تعلق دارد به تو هم تعلق دارد. »‌ اين پيام تمام مكاشفه گران عالم، پيام تمام كسانيكه به شناخت رسيده اند، مي باشد. بگذار همه قلبت بگويد:‌«‌ من خويشتنم را جشن مي گيرم. من خويشتنم را آواز مي خوانم. »‌ اما به ياد داشته باش كه خويشتن همان «‌ خود »‌ نيست، بلكه چيزي فراتر از خود است. «‌خود »‌،‌ ساخته و پرداخته ي توست. خويشتن، جزيي از وجود خداست. جزيي از وجود برتر توست. خويشتن، تو را فردي جدا و مستقل نمي سازد. از تو يك جزيره نمي سازد. تو را در وحدت با كل نگاه مي دارد. از اين روست بزم شادي، ‌از اين روست شادماني، از اين روست شور و سرمستي. عشق، شادماني، بزم شادي،‌ خدا،‌ حقيقت، ‌آزادي – همه اينها جنبه هاي متفاوت يك پديده واحد هستند. تو «‌خود »‌ را ترك گفته اي. وارد واقعيتي چند بعدي شده اي كه همه اينها رادر بردارد. اما براي اين كار نيازمند شهامت هستي. نيازمند جرات هستي. شهامت كافي پيدا كن تا با تمام وجود زندگي كني. تا همساز با نامحدود، همسازبا جاودان زندگي كني.
:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
درباره مدیتیشن

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد،

اما تمرکز نداشته باشد.

اشو

 

هشیاری آن است که ذهن آگاه باشد، اما تمرکز نداشته باشد. هشیاری آگاه بودن از همه چیزهایی است که در حال روی دادن هستند. شما به گونه عادی نمیتوانید آگاه باشید از همه چیزهایی که در حال رخ دادن هستند زیرا بدین گونه نا متمرکز خواهید شد. بخش نفی شده، بخش ناخود آگاهتان تنها زمانی میتواند پویا و آفریننده باشد که شما به زندگی ابعاد تازه ای بیفزایید ابعاد سرخوشی و بازی کردن را .

منظور از سرخوش بودن این است که توانایی شاد کامی جستن از لحظه به لحظه همة چیزهای رخ دهنده بر خود را داشته باشید. در شادکامی،  خود کنش است که ارزشمند است. چنانچه بتوانید هر کنشی را در خودش ارزشمند سازید، آن گاه سرخوش شده و میتوانید آن را جشن بگیرید. سرخوشی در لحظه است در خود کنش است نه در دلواپسی رسیدن به دستاوردهای آن. چیزی نیست که بخواهید به آن دست یابید.

وقتی ارتباط با کل هستی دور از گزینش باشد و به هر چیزی اجازه پیش آمدن دهید، این شادکامی مدیتیشن است. آگاهی یافتن از ناخودآگاه یعنی آگاهی از این که ذهن شما آگاه نیست و ذهن آگاه تنها بخشی از ذهن است ، من هر دو بخش هستم،  و بخش بزرگتر نامشروط و بی قید و بند است.  مدیتیشن کوششی است برای پر یدن به ناخودآگاه. با حسابگری نمی توان پرش را انجام داد زیرا هر محاسبه ای آگاهانه است و ذهن آگاه به شما اجازة پرش را نمی دهد. مسیر ناخودآگاه تاریک و ناشناخته است و به دیدة فرد نابخردانه بنظر میرسد، بنابراین اگر برای ورود به مدیتیشن اندیشه کنید راه به جایی نخواهید برد چرا که بخش اندیشنده به شما اجازة چنین کاری را نخواهد داد.

شما نمیتوانید بدون اندیشیدن خیز بردارید و بپرید بنابراین به دستاو یزی نیاز دارید، دستاویز تنها برای آموزش دادن به ذهن نیاز است وگرنه به کار نمیآید. پس از پرش خواهید گفت به دستاویزی نیاز نبود.

دستاویز چیزی ساختگی است. کلکی است برای آن که ذهن خردگرای شما آرام شود تا بتوان آن را به ناشناخته ها هل داد. یک روش نیرومند نه تنها ذهن بلکه تن و احساس شما،  همة هستی تان  را در بر میگیرد. هیچ شیوه ای نمیتواند خواستگاه مدیتیشن باشد از این رو هر شیوه ای امکان پذیر است هر شیوه ای یک دستاویز است. همة شیوه ها دروغین اند.

همة چیزی که مورد نیاز است این است که به کمک هر دستاویزی از ذهن خود به بیرون هل داده شوید.باریک سازی تمرکز ذهن زمانیکه به بیرون رو دارید، سودمند است اما به درون که رو داشته باشید زیان بار و کشنده است. در پیوند با دیگران کارآمد و در پیوند با خود انسان عامل خودکشی است.

کسی داناست که بتواند هر دوی نیاز ها را برآورده کند. ذهن را چون یک ابزار بکار برید نه چون غایت همة چیزها. همین که فرصتی دست داد از آن بیرون آیید. آن گاه دم را غنیمت شمرده و از آن، از خود هستی شادکامی بجویید.

osho.com

رها کردن شرطی شدگی ها از راه مدیتیشن داینامیک امکان پذیر است .  چنین رهایی بدون علت بدست خواهد آمد. مدیتیشن شرایطی را فراهم میکند تا به ناشناخته برسید. هر چیزی پیش آید کردة شما نیست چیزی خواهد بود که رخ میدهد.

از راه بندهای منفی ، از طریق مدیتیشن میتوانید به سوی دیگر هل داده شوید. وقتی شما از گذشته خود بگسلید آن گاه در همان دم انفجاری رخ میدهد و درست همان دم به مرکز میروید و در هستی خود متمرکز میشوید آن گاه همة چیزهایی را که همواره از آن تان بوده اند و همة چیزهایی را که هم اینک در انتظارتان هستند را خواهید شناخت.

هدف زندگی آگاه شدن است. شما از چیزی آگاهی دارید . در مدیتیشن هیچ موضوعی یافت نمیشود و تنها خود آگاهی برجا میماند. در مدیتیشن در گام اول شما می بایست هم از موضوع نگرش تان آگاه باشید و هم در کنار این موضوع از کسی که مینگرد. در گام دوم مدیتیشن، هم شناسنده و هم موضوع شناسایی را رها کرده، و تنها آگاه باشید این هدف ناب مدیتیشن است. برای آگاهی نیاز به موضوعات بیرونی دارید در غیر این صورت احساس خواب آلودگی میکنید. موضوعات زیاد باعث بی خوابی میشود. با موضوعات تازه شما آگاه تر میشوید چیزهای کهنه خسته کننده میشوند. وقتی چند زمانی با یک موضوع زندگی کردید هشیاری خود را بدان از دست میدهید. دل تان را میزند. تکرار یک مانترا خستگی و خواب ژرفی را به بار میآورد.

شما به ذهن نیاز دارید که حتی اگر چیزهای تازه ای هم یافت نشوند باز بتواند هشیار باشد. اگر آگاهی به چیزی وابسته باشد این چیز به ناگزیر باید تازه باشد. آگاهی بدون موضوع، آزادی میآورد هر وقت دلتان خواست به خواب روید یا بیدار شوید. شما از جهان موضوعات آزاد میشوید.اگر خواهان خشنودی ، آرامش ذهن، سکوت و خواب هستید خوب است که پیوسته با موضوعات یکنواخت به سربرید ولی این کار عرفانی نیست . در پیوند با  یوگا می بایست خردورزانه پیش روید اما تنها برای اینکه به پهنه چیزهایی که با خرد جور در نمیآیند پرش کنید. نهایت ناگزیر است که نابخردانه باشد. سرچشمه می بایست از شما بزرگتر باشد. سرچشمه ایکه شما و همه چیز همة گیتی از آن آمده است و بار دیگر بدان فرو میرود و در آن ناپدید میگردد می بایست بیش از خرد باشد.

Zorba The Buddha-by OSHO International Meditation Resort. Pune. India.jpg

یوگا می گوید خردگرایانه است که انسان چیزهای نابخردانه را به پندار در آورد. کسی که الوهیت را تجربه کرده در اثبات آن کوشش نخواهد کرد. کل را نمیتوان با پاره هایش اثبات کرد اما میتوانیم آن را حس کنیم. میتوان به ژرفای درون رفت. بگویید من خدا را باور دارم چون نمیتوانم او را اثبات کنم. باور دارم چون امکان پذیر نیست. اگر بود نیاز به باور کردن نبود چرا که جای خود را به یک ایده عادی میداد. ایمان چیزی ذهنی نیست، پرشی است به درون ناممکن. مدیتیشن روشی است برای آوردن شما تا سرحد خرد و نیز یک روش پریدن است .مدیتیشن در نهایت با شیوه های بیخردانه سروکار دارد.

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
مدیتیشن به زبان ساده

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات.

اشو

 

اکثر افراد فکر میکنند که مدی تیشن نشستن در گوشه ای و یا تمرکز کردن افکار بر چیزی مشخص است! در صورتی که این ایده اشتباه است!

مدی تیشن  به زبان ساده چیزی نیست به جز خاموشی ذهن و با هستی یکی شدن و در خدا حل شدن. یا اگر بخواهیم آن را به صورتی دیگر تعریف کنیم باید بگوییم که نشستن مانند نیلوفر و… در گوشه ای و یا تمرکز کردن بر چیزی ،  مدی تیشن  نیست!

این ها همه راه ها و تکنیک هایی برای رسیدن به مدی تیشن  میباشد. در زمان مدی تیشن  شما وارد بعد بی زمانی خواهید شد. تمامی این تکنیک ها (چه به صورت داینامیک و چه آروم و یا تنفسی یا …..) راه هایی هستند که رسیدن به حالت مدیتیشن  را آسان میکنند. و شما را در وضعیتی قرار میدهند تا آسانتر وارد درون خود شوید.

اشو اعتقاد دارد قبل از این مراحل در دنیای نوین، بشر باید اول خود را عمیقن پاکسازی  بکند و پس از آن میتواند به حریم مد یتیشن  وارد شود!

برای مثال: شما اگر نیم ساعت به یک شکل در گوشه ای بنشینید و هیچ کاری نکنید و یا اگر بخواهید حتی فقط به یک چیز فکر کنید، این تقریباً غیر ممکن است!

چون لحظه ای ممکن است بدنتان خارش بگیرد، دست و پایتان بخواب رود، فکرهای دیگری به سراغ شما بیاید، و…

ما مانند پیاز می مانیم، و دارای لایه ها و پوسته های متعددی هستیم، و باید بوسیله راه ها و تکنیکهای مختلف این پوسته ها را بیاندازیم تا به مرکز وجودمان برسیم.

مدی تیشن فقط بودن است , بدون اینکه هیچ کاری انجام دهیم ، بی عملی محض ، بدون گذر هیچ گونه فکری از ذهن و عدم وجود هیجانات . شما فقط هستید و این بسیار خوشایند است .هنگامی که شما , نه در لایه بدن و نه در سطح ذهن هیچ کاری انجام نمی دهید , هنگامی که تمام فعالیت ها متوقف میشود و شما فقط هستید … همین ” بودن ” مدی تیشن است . مدی تیشن چیزی نیست که آن را انجام بدهید یا آن را تمرین کنید , تنها باید آن را تجربه کنید و بچشید .

هر گاه زمانی پیدا میکنید که فقط میتوانید ” باشید ” انجام هر عملی را متوقف کنید .فکر کردن نیز به نوعی انجام کاری است , تمرکز کردن نیز به همین صورت . حتی اگر برای یک لحظه هیچ کاری انجام ندهید و در بی عملی محض در هسته مرکزی وجود خود در آرامش بسر برید وارد حالت مدی تیشن شده اید و اگر یک بار چنین وضعیتی را تجربه کنید خواهید توانست تا هر زمان که دوست دارید در آن باقی بمانید و در نهایت میتوانید برای تمام مدت بیست و چهار ساعت شبانه روز در این حالت باشید.

یک بار که متوجه شدید چگونه میتوانید وجود خود را در حالتی آرام و بدون تنش نگاه دارید , آرام ارام خواهید توانست حتی در حال انجام کارهای مختلف نیز هوشیاری و آگاهی خود را به گونه ای حفظ کنید که وجودتان دچار هیچ گونه تنشی نشود . البته این قسمت دوم مدی تیشن است ، در بخش اول باید یاد گرفت که چگونه فقط  ”بود ” و سپس یاد میگیریم چگونه در حال انجام کارهای کوچک مثل تمیز کردن زمین و یا دوش گرفتن هوشیار و آگاه باقی بمانیم و در مرکز وجود خویشتن باشیم . در این صورت خواهیم توانست کارهای پیچیده تری را نیز با همین اگاهی انجام دهیم .

بنابر این مدی تیشن به هیچ وجه در تقابل با عمل کردن و فعال بودن نیست . مدی تیشن به این معنی نیست که باید از زندگی فرار کرد . مدی تیشن نوع جدیدی از زندگی کردن را به شما می اموزد.

در این حالت شما مرکز گردباد حوادث و تغییرات زندگی اطراف خود خواهید بود . زندگی شما در گذر خواهد بود ، حتی باشدت بیشتر ، بالذت ، شفافیت و خلاقیت بیشتری ، و در عین حال شما کامل از آن جدا هستید و هیچ وابستگی ای ندارید ، تنها نظاره گری هستید بر فراز تپه هایی دور دست که به سادگی نظاره میکنید هر آنچه را که در حال اتفاق افتادن در اطراف است . شما فاعل و انجام دهنده نیستید بلکه تنها نظاره گری هستید که به نظاره کردن ادامه میدهید . این نکته راز اصلی مدی تیشن است که تنها نظاره گر باقی بمانید .

در این حالت انجام شدن فعالیت ها و کارها خود به خود و بدون هیچ گونه مشکلی صورت می پذیرد : خرد کردن هیزم ، کشیدن آب از چاه … میتوانید کارهای کوچک و بزرگ را به همان صورت قبل انجام دهید، تنها یک چیز ممنوع است و آن این است که نباید به هیچ وجه حالت “در مرکز بودن ” خود را از دست بدهید . هسته اصلی و روح مدی تیشن این است که آموزش ببینیم چگونه نظاره کنیم . صدایی می آید ، شما در حال شنیدن آن هستید . در این حال موضوع , یعنی صدا وجود دارد و شما که در حال شنیدن آن هستید نمیتوانید نظاره گری پیدا کنید که در حال نظاره هر دوی اینها یعنی صدا و شما باشد . ولی در وجود شما نظاره گری هست که هر دو را نظاره میکند . این پدیده ای است بسیار ساده . شما در حال تماشا کردن درختی هستید , شما اینجا هستید و درخت نیز آنجاست , ولی آیا میتوانید چیز دیگری را نیز ببینید ؟

شما در حال تماشا کردن یک درخت هستید و در عین حال نظاره گری در وجود شما هست که شما را در حال تماشا کردن درخت , نظاره میکند . نظاره کردن مدی تیشن است . آنچه نظاره میکنید اصلن اهمیتی ندارد . کیفیت نظاره کردن ، کیفیت آگاه و هوشیار بودن ، چیزی است که مدی تیشن نامیده میشود .

یک نکته را همیشه به خاطر داشته باشید : مدی تیشن یعنی آگاهی و هر کاری که با آگاهی انجام شود مدی تیشن است . خود کاری که انجام میشود اهمیتی ندارد بلکه مهم کیفیتی است که با آن، کار خود را انجام میدهید. قدم زدن میتواند یک مدی تیشن باشد اگر آگاه و هوشیار قدم بزنید . نشستن میتواند مدی تیشن باشد اگر همراه با آگاهی باشد . گوش دادن به آواز پرندگان اگر با آگاهی همراه باشد ، مدی تیشن است . حتی گوش دادن به سر و صدای درونی ذهن شما نیز اگر هنگام گوش دادن آگاه و هوشیار باقی بمانید میتواند یک مدی تیشن باشد . کل مساله این است که زندگی شما نباید در خواب و رویا باشد . در این صورت هر آنچه بکنید مدی تیشن است .

اولین گام در آگاهی , نظاره بدن خودتان است , سپس آرام آرام از هر حرکت و هر وضعیت بدن خود آگاه و هوشیار خواهید شد . همینطور که آگاهی شما افزایش می یابد , معجزه ای شروع به اتفاق افتادن میکند و خیلی از کارهایی که قبل عادت داشتید انجام دهید به سادگی حذف خواهند شد . بدن شما آرامش بیشتری تجربه خواهد کرد و هماهنگی بیشتری را در آن احساس خواهید کرد .

گام دوم , آگاه شدن از افکار تان است . افکار شما بسیار ظریف تر از بدنتان میباشد و البته خطرناک تر هم هستند . هنگامی که از افکار خود آگاه میشوید، بسیار شگفت زده خواهید شد که در درونتان چه می گذرد . اگر هر آنچه از ذهنتان می گذرد را در برگه ای ثبت کنید , هنگامی که دوباره آن را مرور کنید بسیار تعجب خواهید کرد . تنها به مدت ده دقیقه آنچه از ذهنتان میگذرد را بر روی کاغذی یادداشت کنید ، پس از خواندن آن متوجه خواهید شد که چه ذهن دیوانه ای دارید، به علت عدم وجود آگاهی این دیوانگی مدام به صورت یک ” زیر جریان ” در درون ما در حال گذر است . این دیوانگی هر آنچه انجام می دهید را تحت تاثیر قرار میدهد و بر هر انچه انجام نمی دهید نیز تاثیر میگذارد . این دیوانگی که در درون شماست باید متحول شود . معجزه آگاهی این است که برای این تحول نیازی نیست کاری انجام دهید جز اینکه آگاه و هوشیار باقی بمانید . خود پدیده نظاره کردن، این دیوانگی را تغییر میدهد . به آهستگی این دیوانگی ناپدید میشود و افکار شما شروع به تبعیت از یک الگوی خاص میکنند ، دیگر آشوب و اغتشاشی در افکارتان نظاره نمی کنید بلکه افکارتان بیشتر از بیش هماهنگتر خواهد شد و آرامشی ژرف بر وجودتان حاکم میشود.

هنگامی که بدن و ذهن شما در آرامش باشند متوجه خواهید شد که آنها هماهنگ با یکدیگر عمل می کنند و در واقع پلی میان آنها وجود دارد . برای اولین بار هماهنگی میان ذهن و بدن  بوجود خواهد آمد و این هماهنگی کمک شایانی برای برداشتن گام سوم می کند : آگاه شدن از احساسات و هیجانات .

این ظریف ترین لیه وجودی شما و مشکل ترین آن است ولی اگر بتوانید از افکار خود آگاه شوید با این مرحله تنها یک قدم فاصله خواهید داشت . کمی اگاهی بیشتر مورد نیاز است که احساسات و هیجانات شما ظاهر شوند . هنگامی که شما از تمامی این سه لایه آگاه شوید ، هر سه ایه تبدیل به یک پدیده میشوند و در این صورت مرحله چهارم اتفاق می افتد که چیزی نیست که شما بتوانید خود آن را انجام دهید . این مرحله به خودی خود اتفاق می افتد .

چهارمین مرحله آگاهی نهایی است که باعث میشود انسان کاملن بیدار و روشن بشود . در این مرحله انسان از آگاهی خود آگاه میشود . در این مرحله انسان تبدیل به بودا می شود . و تنها انسان هایی که به اشراق رسیده اند میدانند این مرحله چیست . بدن لذت را میشناسد ، ذهن شادی را تجربه میکند ، دل خوشحالی را درک میکند و فقط افرادی که در مرحله چهارم قرار دارند میدانند سرور و شادی چیست . نکته مهم این است که شما آگاه و هوشیار به نظاره کردن ادامه میدهید و به این ترتیب آرام آرام نظاره درونی شما ثابت و پایدار میشود و تغییر و تحول درونی در شما صورت میگیرد . در این حالت آنچه را که مورد نظاره قرار می دادید، ناپدید میشود و برای اولین بار خود ” نظاره گر ” موضوع ” نظاره ” میشود و شما به مقصد نهایی می رسید

اشو

برگردان از سوآمی راگو

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
گفتگو با خدا

خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم.

نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي،

همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد.

نيك نگريستم؛

در فرودهاي زندگيم،

هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود،

دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد.

اما در فراز هاي زندگيم،

هر كجا كه سختي و درد و رنج بود،

تنها يك رد پا مي ديدم.

گفتم: " اي خدا!

قرار بود كه تو همواره با من باشي،

اما در هنگام مصيبت و بلا،

آنگاه كه سخت به تو محتاجم،

چرا تو با من نيستي؟

رد پايت را نمي بينم؟ "

خداوند لبخندي زد و گفت:

" آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛

زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. "

خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! "

(اشو : كتاب زبان فرشتگان)

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چکار
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
 
***
 
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته