خوش آمدید دوستان عزيز . ياران گرامي و راهيان به سوي اقيانوس عشق و رحمت پروردگار. اين وبلاگ كار خود را جهت آشنايي و همفكري با شما سروران گرامي آغاز نموده است . در اين وبلاگ از اين به بعد مطالبي در مورد عشق ، عرفان، مديتيشن و ... خواهد امد و همفكري شما سروران عزيز باعث خوشوقتي و افتخار ما خواهد بود . باشد كه بتوانيم راه درست زندگي كردن و هدف واقعي از حياط و زندگي را با هم بفهميم و با يك تصميم قاطع به سويش رهسپار شويم .

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 152
بازدید کل : 39948
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


دانلود كتاب عشق رقص زندگي

با مطالعه اين كتاب كه بصورت فايل pdf مي باشد ، به مطالب بسيار با ارزشي در مورد عشق پي خواهيد برد .

 

 

دانلود

 

:: موضوعات مرتبط: باگوان راجنیش اشو، ،
نویسنده : سرگشته
و اما درباره نفس

 

وقتی نفس بزرگ می شود پس از آن این ذهن و نفس است که سخن می گوید و نمی توان آنچه از دل آن بر میخیزد را به قلب منصوب کرد . مرید راه حق بودن و به سوی آن رفتن با غرور و خودخواهی و اینکه با  حرفهای زمینیها انسان خود را در سطحی بالاتر از دیگران تصور کند ، چیزی است که رهروان راه حق همیشه با آن برخورد داشته و با این غرور کاذب نتوانسته اند راه را از بیراه تشخیص دهند و نتیجتاً به جای رهرو بودن درجا زده اند و به قهقرا رفته اند . آری ادعای اینکه عاشقم بر همه دنیا و حرکت به جانب حق با این تصور که احتیاجی به کسی نیست و خود یکه و  تنها به ملکوت آسمانها و زمین می رسم ، ودیعه ای از جانب نفس می باشد و رهروان را در گرداب خود غرق می کند و تا بیایند و بفهمند چه شده است می بینی چند ین سال گذشته است و هیچ اتفاقی نیفتاده است و وقت و زمان گرانبها به بطالت گذشته است . در این راه که باید آن را راه نور و عشق نامید ، انسانهای زیادی بر سر راه ما قرار می گیرند که بیشتر آنها غیر خالص و در سطح بسیار پایینتری از ما قرار دارند . اما خدا می خواهد ما را بدینوسیله آزمایش کند و ببیند آیا شرایط بالاتر رفتن و بیشتر شناختنش را کسب کرده ایم یا خیر . لذا باید در این راه بسیار محتاط بود و لحظه ای را از دست نداد و همه چیز را با معیار خداوند سنجید تا امکان هر گونه خطا و اشتباهی از بین برود . عشق در این میان به کمک می آید و دستت را می گیرد و بیش از پیش تو را در ملکوت خداوندی غرق می کند . باید با تمام وجود در خالق غرق شد و هر گونه ترس و دلهره را به فراموشی سپرد . باید دل را به دریا زد و با شتاب به سویش رفت . باید هر لحظه خلوص خود را بیشتر کرد و توکل به خداوند را افزایش دهیم چرا که با توکل به او و با حرکت صحیح می توان به اطمینان رسید . آنکه را با ما همراه می شود باید از جان دوستر داشت و با او زندگی کرد . یک زندگی خداگونه و ملکوتی و یک زندگی سراسر عشق و شعف . یک زندگی که از اعماق جان برمی خیزد و مطمئناً آنچه در این راه پیش بیاید متبرک و خواسته خود اوست . خشم و نفرت و شهوت و وابستگی و خودستایی که پنج نفسانیات هستند در ملکوت خداوند هیچ راهی ندارند و تا زمانی که این پنج را دور ننداخته ایم نمی توان هیچ امیدی داشت و هیچ چیزی را خواهان شد . ما زمینیها وقتی می خواهیم چیزی بخوریم یا اینکه چیزی انجام دهیم تمام جوانب آن را می سنجیم و اگر غذای مورد نظر تمیز و بهداشتی نباشد از خوردن آن جلوگیری می کنیم . برای رفتن به عالم روح و قدم گذاشتن به وادی اقیانوس عشق و رحمت خداوند باید این پنج نفسانیات را دور انداخته باشیم در غیر اینصورت امیدی نیست و اگر لطفی هم از جانب او برسد ، موقتی و زود گذر است .  

نویسنده : سرگشته
اي همراه و ياور من ، اهوراي من

 

تو را دوست دارم ای آنکه شب و روزم را از آن خود کرده ای . ای آنکه خواب و خوراکم را از من گرفته ای و با تو هستم و با تو می گریم و با تو میخندم و با تو عشق می ورزم و با تو دوست دارم و با تو زندگی می کنم . ای ماه جهان تاب من . نمی دانم چرا چنین گشته ام و نمی خواهم بدانم چرا ؟ نمیخواهم این حالم از من گرفته شود . نمی خواهم بدانم و نمی خواهم طور دگر شود . نه می توانم دوریت را تحمل کنم و نه توان با تو بودن را دارم . عمقی در چشمانت می بینم که سراسر وجودم را با تمام کائنات همراه و همساز می کند . آتشی در تو می بینم که از دور آتشم می زند و چون به نزدیکت میرسم خاکستر می شوم . حرف که می زنی انگار فرشته ای از درگاه خداوند بازگشته و با من همراه و همدم و هم صحبت شده است . خداوندا در کنارش که هستم آرامشی ناب و خدائی سراسر وجودم را فرا می گیرد و هر لحظه بیم آن میرود که حجاب تن را فرو ریزم و پرواز کنم . اوج بگیرم و به آنجا بروم و برسم که آرامش ابدی انتظارم را می کشد . در کنارش که هستم سیل اشک است که می خواهد فرو ریزد و شروع به بارش کند و نمی گذارم . نمی گذارم که بیش از این رسوا شوم . رسواییم را با جان و دل می خواهم و این رسوایی را لطفی از جانب او می دانم . در کنارش بودن مرا به اوج آسمانها می برد و اینکه از این عالم خاک نیستم را به عینه می بینم . در کنارش که هستم گویی در ملکوت آسمانها سیر میکنم . در کنارش همه حسهای زمینی رنگ می بازند و از آسمانها به من الهام می شود و او را در بالاترین مقامی که می شود تجسمش را کرد می بینم . در کنارش که هستم عطر و بویی از کائنات به مشامم می رسد که من و او را متبرک می کند . در کنارش که هستم دیگر منی نمیبینم . همه اوست و همه او . در کنارش زندگی زمینی رنگ می بازد و آسمانی می شود . درکنارش نفس و فکر و مکان و زمان و همه اینها رنگ می بازند و در کنارش که هستم زندگی را با تمام و جود فریاد می زنم و در خالق غرق می شوم . در کنارش که هستم عشق و عاشقی معنی می شود و در کنارش عاشق و معشوق یکی می شوند . در کنارش آرامم و در کنارش هستم و در کنارش ..... پروردگارا اینها چیست که می گویم . در کنارش نیستم بلکه در او هستم یکی شده ام ، کناری وجود ندارد ، همه اوست و من نیستم ، از او که جدا می شوم و از او که فاصله می گیرم مرغ روحم بیتاب می شود و توان جدایی را ندارد . با فاصله گرفتن زندگیم رنگ می بازد و بیقرار می شوم . خواب و خوراکم ، تاب و توانم ، روح و روانم ، همه و همه به هم می ریزد و سکوتی مرگبار بر زندگیم سایه می افکند . با جدایی می توانم بگریم و می توانم داد بزنم و اشکم را جاری کنم . می توانم عقده های درونم را خالی کنم و می توانم دامان خالقم را بگیرم و در او محو شوم . جدا که هستم و تنها که می شوم می توانم قلب ویرانم را ببینم که در فراقش می گرید و می سوزد . شمع وجودم با جدایی بیش از پیش می سوزد و آب می شود .

تو را دوست دارم . این واژه را خیلی کم به کار می برم . چرا که در جایی که می توان عشق ورزید و عاشق بود چرا دوست داشتن . با این حال تو را دوست دارم ای همه زندگیم . ای همه وجودم . ای اهورای من .

نویسنده : سرگشته
اي همه راز و نيازم تو

خداوندا می خواهم با تو صحبت کنم و راز و نیاز نمایم ای همه هستی و همه راز و نیاز من . دیوانه روی تو هستم و آواره کوی تو . در پس پرده با تو سخن می گویم به امید آن روز که پرده ها بر افتد و مستغرقت شوم . پروردگارا این شور و مستی را از من نگیر و لحظه به لحظه سرمستم کن . حال خوشی دارم . مستم و ویران و منتظر . امرزگارا در کوی تو قدم زدن سراسر لطف است و مهر و شفقت . همه چیزم متبرک گشته و چون حرف می زنم به گمانم تویی و چون راه می روم در کوی تو هستم و چون می بینم و می شنوم گویی ترا می بینم و ترا می شنوم . تمام وجودم از عشقت مشتعل گشته و هر لحظه دوست دارم سخن بگویم و آن هم با تو . دوست دارم سکوت کنم و در سکوتم تو را فریاد بزنم . دوست دارم چون سرگشته گان سر به کوی و بیابان نهم و ترا فریاد بزنم اما وقتی به خودم می آیم می بینم که در دور دست ها نیستی بلکه تو را کاملاً در خودم احساس می کنم . می بینم نشستن و سکوت در یک نقطه بسی زیباتر از این است که دیوانه وار بگردم . چون مینشینم از سرگشتگی و سرمستی و مشتاقی دیدارت آرام و قرار ندارم . قلبم به درد آمده و ترا در آن کاملاض حس می کنم . زندگیم هماکنون است که برکت یافته است . این برکت اطرافیانم را نیز متبرک نموده است . تلاش که می کنم به بی تلاشی می رسم . بی تحرک که هستم دیوانه می شوم و باید تلاشم را آغاز نمایم . واقعاً جوینده ای سرگشته شده ام ، سرگشته ای آواره و آواره ای عاشق و عاشقی در انتظار و انتظارم بس زیباست . نمی دانم چه نامت نهم . آیا همان اقیانوس عشق و رحمت نامت نهم ، خداوند نامه نهم یا ویران کننده قلوب در خواب . نمی دانم چه نامت نهم . نمی دانم اما احساست مرا شیداتر مینماید و هر لحظه مشتاقیم را صد چندان می کند . کمکم کن تا اینبار بتوانم آنچنان که شایسته توست به سویت آیم و در این راه تنهایم نگذار . تویی امرزگار ف تویی کردگار و تویی اگاه به همه احوال .

نویسنده : سرگشته
ناگفته ها

 

خداوندا ذهن نحیفم که همه درها را به روی خود بسته می بیند و حال که فهمیده است عشق الهی مشتعل گردیده و باید جایش را به او بدهد ، دارد آخرین تلاش خود را بکار می گیرد تا بتواند شاید خود از دست رفته اش را باز یابد و به قول خودش آب رفته اش را به جوی برگرداند . چه عبث فکر می کند و چه بیهوده در تلاش است . مگر عشق تو می گذارد و مجالی به ذهن نحیف شده می دهد . عشق تو ویرانگر است و در این راه جسم و ذهن تاب مقاومت ندارند . نگر می شود برکه ای در مقابل اقیانوسی حرفی برای گفتن داشته باشد . عشق تو برکه را نیز به اقیانوس متصل کرده و یاد تو رودخانه ای گشته و سراسیمه و شتابان تو را جستجو می کند . آمرزگارا این بنده حقیرت را از قید و بند جسم و تن برهان و در خودت ذوبش کن . سالهاست که سراسیمه به دنبال تو می گردد اما تاکنون راه را از بیراه باز نشناخته بود . پروردگارا راه درست را به او نشان ده و در این راه با اینکه همیشه در حال آزمایش او هستی اما یار و یاورش باش . حال که به خود مشغولش کرده ای این لطف را از او نگیر و بیشتر از پیش در خود غرقش کن . این بینوا آرزویی جز تو ندارد و فقط با نجوای با توست که اندکی آرام می گیرد . آرام و قرار را از او بگیر همچنان که آرام و قرار از او گرفته ای . خداوندا خواب غفلت توشه بیچارگانی است که فکر می کنند در حال زیستن هستند و این جای بسی تأسف است . الهی کمکم کن تا در این راه خواب خفتگان خفته را اشفته سازم و بیدارشان نمایم از خواب غفلت و ارواحشان را به سوی تو رهنما باشم .

آمرزگارا ، ای یزدان پاک ، گاهی احساس می کنم ریا و غرور و گاهی خشم و نفرت در وجودم اندکی باقیست . ای داننده و ای بیننده کمکم کن تا بتوانم بر این فرمانروایان پوچالی فائق آیم و جز تو امید تو و یاد تو و جز تو در خاطر و اندیشه و وجود و زندگیم نباشد . دست این بنده کوچکت را بگیر و در این راه راهنمایش باش.

پروردگارم . وجودم سرشار از ناگفته هاست و درونم از عشق و شیدایی در حال فوران و جوشش است . می دانم اگر بخواهم به نوشتن ادامه دهم نه کاغذ توان دارد و نه قلم توان نوشتن . پس ای همه زندگیم که نمیدانم چه نام نهمت و چه خانمت . این سرگشته اواره و این گریان و دیوانه درگاهت را پذیرا باش . تویی آمرزگار. تویی پروردگار و تویی کردگار

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
طلوع يك سرگشته

خداوندا ای که تمام امید و زندگی من هستی . ای آتش وجودم و محبت قلبم . ای که به هر کجا می نگرم سراسر عظمت تو میبینم و در هر چه می نگرم عظمت تو را در آن مشاهده می کنم . این بنده گنهکارت را پذیرا باش و به آنچه از وجودش بر می آید گوش فرا ده . می دانم همیشه و در همه وقت به یاد و فکر ما هستی و ما را در پناه خود داری ، می دانم جز تو و جز راه تو راهی دگر بی معنی و باطل و بیهوده است ، پس ای خالق نفوس و ای آمرزگار توانا قسمت می دهم به شکوه و عظمتت ما را در پناه خویش گیری و همچون گذشته یاریمان کنی . این بنده حقیر سالهاست که به امید یافتن تو بس راهها و بیراهه ها رفته ، چه بسیار زمانها با نفسش همگام و همکلام شده و نتوانسته آن را با ذات باریتعالاییت تشخیص دهد . احساس می کنم ایام فراق به سر آمده و مرا به سوی خویش فرا می خوانی . لبخندت را و عشقت را می بینم و احساس می کنم . میبینم که مرا فرا می خوانی و دستهایم را که به سویت دراز گردیده به گرمی می فشاری . عشق به خالق را که هر لحظه از قلبم سرازیر می گردد احساس می کنم و می بینم اطرافیانم را سیراب می کند . پرده دلم را که می نگرم فقط تو را بر آن احساس می کنم و چون در خود فرو میروم فقط و فقط با تو هستم و تورا می بینم و می جویم . دیوانه ام کرده ای ، واله و شیدایم  نموده ای ، نالان و گریانم نموده ای و احساس می کنم هر لحظه مرغ روحم می خواهد از تن جدا شود و بسیار بیقرار و ناشکیباست . به بزرگی تو و حقیر بودن خود و به عظمتت و کوچکی خود که فکر میکنم از خود خنده ام می گیرد و سر تسلیم فرو می آورم و نالان و گریان از درگاهت بخشش و عفو خود را خواهانم . 

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
طلوع مجدد

 

پروردگارا ، چه خوش است بیدار شدن از خواب غفلت و حرکت به سوی معبود . چه خوب است و چه زیباست صعود به سوی آسمان با بالهایی از جنس فرشتگان و با پاهایی از جنس خدایان .

قلم چند سالی بود که از نوشتن بازمانده بود و دفتر در آرزوی مرقومی جدید لحظه شماری می کرد . عقل جلوگیری می کرد و دل می گفت به راه شو . در این جدال چند سالی بود که حرف اول را ذهن می زد و انسانهای زمینی به پایکوبی مشغول که یکی از رهروان راه ملکوت را به بیراهه کشانده و خانه نشین کرده اند . در سرای اهریمنان نقل و نبات پخش می کردند و دهن به دهن در همه ممالک جار زدند که یکی از سرگشتگان راه حق را متوقف کرده ایم و بال و پرش را شکسته ایم ، دهنش را دوخته ایم ، زبانش را بریده ایم و بیخانمانش کرده ایم .

اری تمام این موارد حقیقت دارد . چند سالی بود که بادی در ملکم نوزید و حقیقتی بر من آشکار نشد . هر چه بود نفس بود و اهریمن بود و اگر گاهگاهی شمه ای از بوی و نسیم ملکوت وزیدن می گرفت سریعاً ساز مخالفش نواخته می شد .

به یاد گذشته که می افتم اشک ندامت و پریشانی و پشیمانی در چشمانم حدقه می زند و می گویم : پروردگارا ، آمرزگارا ، در این سالها و در این ایام این بنده گنهکارت را چه پیش امده و چه پیش آوردی ؟ چرا بیکس رهایش کردی . مگر نه اینکه همیشه در کنارش بودی و سر در گریبانت داشت . این چه آزمایش سختی بود که حدود 5 سال به طول انجامید .

و بسیار سوالات دیگر که از معبودم می پرسم و لبخندی راحس می کنم که به من بر می گرداند و می گوید خاموش .

احساس می کنم که می گوید دوران رکود و سستی به سر امده و بار دگر باید بالهای فرسوده را نو کرده و این بار با خیزی بزرگ به سوی او بروم . می گویم : خدایا ، از گذشته نمی پرسم ، حال که با من هستی و حال که پذیرایم شدی ، من و هر که با من است را در پناه خودت گیر و اینبار به ملکوتت راهمان بده . امیدم اینست که اینبار از این آزمایش خطیر سربلند بیرون آییم و بتوانیم در جوارت و در کنارت بیاسایم و آن باشم که باید .

پروردگارا ، ما را بپذیر و راهنمایمان باش                                    

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
راز و نياز

 

ای که همه افلاک و کائنات را روح و روان بخشیده ای و تا اراده تو نباشد هیچ جنبنده ای و هیچ موجودی موجودیت نمی یابد . همیشه مناجاتم با تو این بوده است که دو روزم را یکنواخت نگذرانی و چون گاهی اوقات نیم نگاهی به گذشته می اندازم می بینم که براستی هر لحظه ام با لحظه قبل فرق می کند و آغازی مجدد انتظارم را می کشد . از بزرگی تو همین بس که حتی افکار و روانم نیز یکنواخت نیست و هر لحظه انقلابی جدید در پیش است . یکروز از دست دیگری ناراحتم می کنی و روز دگر چون با او همدم و همصحبتم می کنی گویی پر و بالی جدید گرفته ام و به سوی ملکوت راهی گشته ام . عجیب است و زیبا و حکمتت را در همه چیز مشاهده می کنم . دو نفر را امروز عاشق یکدیگر می گردانی و روز دیگر از هم جدایشان می کنی و گاهی اوقات آنها را از هم متنفر می گردانی . هر چه بیشتر به حکمتت می نگرم و بیشتر در آن خود را غرق می کنم و مجذوب آن می شوم ، می بینم کمتر می دانم و بیشتر از قبل مشتاقم می کنی . همه چیزت لطف است و عشق و شور و شوق . زندگی با تو و زندگی در تو بس سخت و بس زیباست . در زندگی با تو و برای زندگی با تو تا نبازی نمی بری . باید دنیا را ببازی تا راهی به عوالم دیگر پیدا کنی . کلید ورود به عوالم خالص خداوند عشق است و تا عاشق نباشی و با عشقت به هماهنگی و یگانگی نرسی ، جرعه ای از آب حیاتت نمی دهند . پش اگر آب حیات می خواهیم باید با عشق بدنبال سرچشمه آن باشیم و با پیدا کردن و ماندن در جوار آن می توانیم به هماهنگی با او دست پیدا کنیم . خداوندا کلمات توان گفتن از تو را ندارند و زبان از گفتن عظمتت ناتوان و قاصر . حتی در وهم هم نمی گنجی . اما دست و بال ما تنگ است و فقط با گفتن از تو و نوشتن از تو و فکر کردن به توست که می توانیم خود را اندکی آرام کنیم . قطره هر چقدر هم از اقیانوس بگوید باز هم یک قطره است اما چه کنیم که دست و بالمان تنگ است و چیز دیگری نداریم . خداوندا به قول بزرگی : آنقدر در می زنم تا در به رویم باز کنی     ،     فرصت دیدار رویت را به من اعطا کنی  ، آنقدر به این در و آندر خواهم زد و آنقدر راههای مختلف را امتحان خواهم کرد تا بتوانم راهی به سویت پیدا کنم . گر از در برانیم از دیوار خواهم امد گر از نظر برانیم با قلبم خواهم امد و گر از فکرت دورم کنی با عشق به سویت خواهم آمد . همه راهها را امتحان کرده ام و اگر لازم باشد بار دگر همه آنها را امتحان خواهم کرد .

:: موضوعات مرتبط: ناگفته های یک سرگشته، ،
نویسنده : سرگشته
بيدار شويد

 

آهای مردم . آیا در این شهر خفته کسی بیدار نیست ؟ همه خوابند ؟ یکی نمی خواهد بیدار شود ؟

آهای مردم بیدار شوید . به کنارم بیایید . بیایید تا از عشق برایتان بگویم . از خدا بگویم . بیایید . دیگر بس است . تا کی می خواهید در خواب بمانید . به شهرتان آمده ام . به دیارتان آمده ام . وقت تنگ است . بیایید . مردم بیایید . فرصتی باقی نمانده است . بس کنید . شبا نه بیایید . من بیدارم . هم اکنون بیایید . فردا خیلی دیر است .         

آهای مردم بیایید . چرا نمی آیید . من که شما را فرا خوانده ام . التماس می کنم بیایید . بیایید تا از خدا برایتان بگویم . بیایید و بشنوید که با من چه کرده است . بیایید و بشنوید شاید شما را نیز سرمست کند . خداوندا پروانه ای به دعوتم جواب داد و نزد من آمد و دارد دورم می چرخد . ****

وداع آخر پس از یک مدت کوتاه یک ماهه بسیار سخت و زیباست . می توان روی آن مراقبه کرد و آن را پله ای برای صعود خود قرار داد . وداعی که تولدی دیگر را برایت رقم می زند و اینبار دامن خودش انتظارت را می کشد .

می خواهم با تو وداع کنم . می خواهم عشق تو را با تمام زیباییها و تمام حسی که برایم بوجود آورد در خودم نگه دارم و خودم را از دیدن رویت و مصاحبت حضورت محروم کنم . به سیر هستی که نگاهی می اندازم می بینم همه چیز و همه کس که در این دنیای مادی سر راهمان قرار می گیرند بازیچه ای بیش نیستند و خداوند می خواهد از این طریق ما را به خود مشغول کند . او می خواهد به ما نشان دهد که اصل فقط خودش است و چیزهای دیگر و افراد دیگر فقط وسیله ای برای شناختن بیشتر و بهتر اوست .     

بهتر است بیشتر و بهتر به خود آییم و مطمئناً با اندکی عمیق شدن در هستی می فهمیم که هدف از خلقت ما انسانها فقط مادیات و روزمرگی نیست . بلکه هدفی والاتر انتظار ما را می کشد که همان یکی شدن با ذات احدیت است و باید درک کنیم که باید به جوارش برویم و با او باشیم .

نویسنده : سرگشته
ديوانه اي آمده است

 

ای بیخبران کجایید بیایید . بیایید و ببینید و بشنوید و باور کنید . مرا باور کنید و با من همراه باشید . مگر نه این است که مدتهای مدید به دنبال کسی می گشتید . بدنبال او بودید و در هر کوی و برزن او را جویا بودید . ای بیخبران بیایید ، کجا خود را مخفی کرده اید . مگر نه اینکه در جستجوی من بودید . من آمده ام بدون اسب سفید ، بدون هیچ ساز و برگی و بدون هیچگونه زرق و برقی . کسی را نفرستاده ام که امدنم را بشارت دهد . اما من آمده ام تا نثارتان کنم عشقم را ، وجودم را و زندگیم را . آمده ام تا با من همراه شوید . دستتان را بگیرم و شما را به آنجا ببرم که باید .

ای مردم ، ای مردم ، ای غافلان ، ای خفتگان بیدار شوید . کسی امده است که ندای اناالحق در درونش بیداد می کند . امده است که خواب شما غافلان را بر هم زند و ارامش کاذبتان را به هم بزند . اهای مردم گوش کنید و بشنوید و جان بسپارید . با تمام وجود به به آنچه می گویم با جان و دل گوش دهید . سرگشته ای امده از دیار خدایان و از دیار ملکوت . آمده است تا بگوید آنچه ناگفتنی بود و شما بشنوید انچه نشنیدنی بود . آمده است و می گوید ای خفتگان بیدار شوید که سرگشته راه حق امده است . می گوید با دم مسیحایی امده ام و قصد نفستان را کرده ام . آمده ام تا شما را بمیرانم و دوباره متولد کنم . امده ام که بمانم و با شما بروم .

ای زمینیها گوش دهید و جان بسپارید . با تمام وجود گوش دهید . پنجره های قلبتان را باز کنید تا بفهمید من چه می گویم . حرفهای من از جنس زمینیها نیست . آنچه من می گویم الهامی است از جانب عالم بالا .

ای زمینیها قیل و قالتان را کنار بگذارید و بیایید تا با هم عشق و حال کنیم . صفا کنیم . سما کنیم . بزنیم و برقصیم و ندای حق سر دهیم .

پروردگارا این چه حالی است من دارم . من سرگشته و دیوانه توأم . هر لحظه احساس می کنم روح من می خواهد کالبد فیزیکیم را پاره کند و به پرواز درآید . این جسم توانایی تحمل این روح را ندارد . کم آورده است . روح می خواهد آزاد و سبکبار باشد و جسم می خواهد بماند . اما جسم کم آورده است . دیگر تاب و توانی برایم نمانده است و رمقی ندارم . زندگی برایم بسیار یکنواخت و بی معنی شده است . سراسر وجودم از عشق به همه پر شده است و هر چه بیشتر عشق می ورزم بیشتر نئشه بخشش بیشتر می شوم .

نویسنده : سرگشته
اميد دوباره

 

بار ای پروردگار عالمیان . چند صباحی بود که کلامی را در وصفت و با یادت ننگاشته بودم . نه اینکه فراموشت کرده باشم . نه . اما شرمند ام که آنقدر خود را در قیل و قال دنیا و برای بدست اوردن مایحتاج دنیوی مشغول کرده ایم که زمانهایمان از دست می رود .

گویند مرا که پاش در بند نهید                                دیوانه دل است پای در بند چه سود

خداوندا به حالم و گذشته ام که نظری می افکنم ، گاهی جز سکوت و هیرت چیز دیگری نصیبم نمی شود . بهتر بگویم ، فکر کردن به عظمتت و شکوهت هیرتزده ام می کند و هر چه بیشتر خودم را با تو مشغول می کنم ، می بینم کمتر از تو می دانم و بزرگی تو و کوچکی خود را بیشتر در می یابم .

بار خدایا بار دگر مي گويم :

گر به سودای تو سازم جنون خویش ظاهر           می کنند این عاقلان مانند طفلان سنگسارم  

نویسنده : سرگشته
مژده

 

مژده ای دل که مسیها نفسی می آید                                 که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که من                                          زده ام فالی و فریاد رسی می اید

خداوندا امروزم را نیز چون هر روز با نام و یادت آغاز می کنم . ای آنکه نفوس را به طرق مختلف به خود مشغول کرده ای . ای آگاه از افکار و ایمانمان . همی دانی که این بنده حقیرت با تو و در تو روزگار سر می کند و از این شاخه به آن شاخه می پرد شاید بتواند روزنه ای بهتر به سویت بگشاید .  با تو بودن و در تو زیستن بس زیبا و شگفت است . کمکم کن . سر مستم کن . شور و شوق و حس قدیم را بار دگر به من بازگردان و در خود غرقم کن . نگذار افسارم در دست نفسم باشد و به هر کجا که می خواهد مرا بکشد . نفس مکار است و همیشه در پی به انحراف کشاندن بندگان می باشد . مگذار نفس قالب شود . دست این حقیر دیوانه ات را بگیر و همچون گذشته او را در دامان خود نه . تویی داننده . تویی بیننده و تویی آگاه زاحوال ما . 

نویسنده : سرگشته
نفس در كمين است .

 

پروردگارا به خود که می آیم می بینم نفس مکار در کمین نشسته است و از هر لحظه ای برای بدام انداختن ما استفاده می کند . می بینم برای آزار و اذیت کردن روح دست به هر کاری می زند . به عبارتی خود را به موش مردگی می زند و در فرصت مناسب به یکباره می پرد و تو را در نفسانیات غوطه ور می کند و تا می خواهی به خود آیی می بینی کاری را در جهت نفست انجام داده ای و به اطراف که می نگری می بینی اهریمن وجودت بالاتر از تو نشسته و دارد به تو می خندد . آری به حماقتت و به سادگیت و به بی ارزشیت می خندد .

خداونداکمکم کن تا بتوانم دست نفسم را برای خودم و دیگران رو کنم و کاری کنم تا همیشه من در اوج باشم و نفسم در زیر و هیچ وقت نتواند از من پیشی گیرد و کاری کن تا آنقدر از آن اوج بگیرم که برای همیشه از من دور شود . آمرزگارا می دانی این حقیر سعی و تلاشش این است که همیشه با تو باشد و یاد تو و ذکر تو روزش را شب کند . کمکش کن تا بتواند از آزمایشهایت سربلند بیرون اید . آگاهیش را افزون کن و کاری کن تا در لحظه زندگی کند و هر لحظه با نام تو باشد . اگر خطا و لغزشی در پیش است آگاهش کن تا بتواند به سلامت از آن عبور کند. در خفا و در تنهاییهایش او را در دامن خود گیر و از اهریمن دورش کن .

نویسنده : سرگشته
چگونه كار روزانه مان را آغاز نماييم ؟

اقيانوس عشق و رحمت

كار روزانه را بايد با نام و ياد پروردگار آغاز كنيم چرا كه او اقيانوسي از عشق و رحمت مي باشد كه ما را به سوي خويش و براي ذوب شدن در خود فرا مي خواند . پس بياييد درنگ نكنيم و شتابان به سويش حركت نماييم . باشد كه در اين راه بتوانم خود و شما را كمكي بنمايم .

 

نویسنده : سرگشته
یاری و درماندگی

درمانده شدن و دست نیاز به سوی معبود دراز کردن از الطافی است که خداوند در حق بندگانش ارزانی میدارد . خوشا بندگانی که درماندگیشان را دریابند و به خود آیند و در ره جانان قدم گذارند . به اتفاقاتی که اطرافم می افتد چون می نگرم می بینم خداوند همه را به هم مشغول کرده است و دارد با بندگانش بازی می کنند . شاید هم این آزمایشی است تاخسته مان کند و ما را در راه خود بیندازد .

 

خداوند همه چیزم از توست و گاهی به خود می پردازم و تو را فراموش می کنم . کاری کن تا به تو مشغول گردم و با تو باشم و زندگیم را بفهمم . کمکم کن تا از این یکنواختی زندگی نجات یابم و به زندگیم رنگ و بوی دیگری بخش . درمانده ام . یارم باش و یاریم کن . . .

نویسنده : سرگشته
عشق الهي

خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه                        كز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

 

سردرگمي و روزمرگي مدتي است كه گربانم را گرفته است و نمي دانم چه مي كنم و نمي دانم چه مي خواهم . حالم را نمي دانم و نمي دانم اوقاتم چگونه مي گذرد .

خدايا از كه همه چيزم هستي و همه زندگيم هستي . مرا بعه خود مشغول كن و از غير خود دور كن . به من توان با تو بودن را بده و همراه و راهنمايم باش . 

بار پروردگارا :

گر به سوداي تو سازم جنون خويش ظاهر                   مي كنند اين غافلان مانند طفلان سنگسارم 

كمكم كن تا بخود آيم ، كمكم كن .

نویسنده : سرگشته

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد